فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

معاد (سکرات موت3)

بسم الله الرحمن الرحيم
داشتيم سكرات موت را بررسي مي كرديم.
گفتيم كه اولين مرحله مرگ احتضار است. زماني كه عزراييل مي آيد و خبر به پايان رسيدن اين زندگي مادي و دنيوي را مي دهد.
خلاصه بايد رفت…
و در اين لحظه است كه شيطان به تكاپو مي افتد تا همه عمر انسان را بر باد فنا دهد و در اين مسير از هيچ چيزي فرو گزار نيست و در اين مرحله تنها اعمال انسان، مقدار شناخت و ايمان اوست كه او را نجات مي دهد.
خب!
گذري كوتاه بر احتضار داشتيم…
بحث، بسيار بسيار گسترده تر و پيچيده تر از اين دو خطي است كه بر روي صفحه آورده مي شود منتهي مطالب كلا براي ايجاد يك انگيزه و جرقه براي خواننده است تا خود ما بقي بحث را جستجو و بررسي كند.
و گرنه اگه يك وبلاگ به همين نام و موضوع هم بزنيم…
يه عمر نوح هم از خدا بگيريم…
هر روز هم اپديت كنيم…
بازم كم مياريم…
بگذريم…
زماني كه روح از بدن انسان جدا مي شود ميت هنوز مطلع از مرگ خود نيست.
در خود احساس بهبودي مي كند و همه امراضي كه در وجود خود سراغ داشته را شفا يافته مي بيند.
بسيار خوشحال و خرسند از اين امر مي شود و منتظر خانواده اش مي ماند تا به سراغش بيايند و او نيز خبر سلامتي خود را به آنها بدهد.
اما…
اين شادي او دوام زيادي ندارد…
چرا كه مي بيند مادر، پدر، همسر، فرزندان، عمه، خاله و … يكي يكي وارد اتاق مي شوند و او هر چه با آنها صحبت مي كند گويي كه همه آنها شنوايي خود را از دست داده اند و صداي او را نمي شنوند.
خود را در سويي و جنازه خود را در سويي ديگر مي بيند…
اطرافيان را مي بيند كه او را رها كرده و بر سر جسم بي جان او گريه و زاري مي كنند.
در اين زمان كمي احساس مي كند كه الان در موقعيت ميت است. اما باور ندارد…
آري! بهبودي و درمان دردهاي او به واسطه جدا شدن روح از بدنش مي باشد.
هر چه كه سعي مي كند با اطرافيان صحبت كند و آنها را از بهبودي خود مطلع سازد بيهوده است.
كم كم نا اميد مي شود و تنها نظاره گر عكس العمل اطرافيان مي نشيند.
مي بيند كه جسمش را در غسالخانه مي شويند…
مي بيند كه جسمش را بر روي سكوي غسالخانه گذاشته و مي شويند
به واسطه محبتي كه به جسمش دارد فرياد مي زند:
ارام تر…
آرامتر بشوييد.
اما…
كسي صداي او را نمي شنود.
مي بيند كه لباس نويي بر تن او مي كنند.
واي! چه لباس سفيدي…
چقدر زيباست…
اما! نه…. نه…
بندهايش را نبنديد…
نمي خواهم…
بندها را نمي خواهم…
نبنديد…
اما! كو؟؟؟ كو گوشي كه بشنود اين داد و فرياد ها را…
جنازه را بر سر دوشها مي گيرند و او را به منزل جديد مي برند…
با خود مي گويد:
چه جالب است…
من كه نيت نداشتم منزلي تهيه كنم.
من كه خانه جديدي نمي خواستم
من كه به خاطر ندارم به كسي گفته باشم تا برايم مسكني مهيا كند…
عجب دنيايي
آخه بابا! كي سفارش لباس نو، خانه جديد داده.
من نمي خوام…
– اما اين كادو ديگه اجباريه…
بايد بپذيري…
بايد بروي…
بايد بپوشي…
بايد سكونت كني…
مي بيند كه وارد خانه جديدش مي كنند…
كلماتي را مي گويند و به او خوش آمد مي گويند…
و روح اوست كه دم در ايستاده و مشاهده مي كنند.
واي!
اين سنگها چيست كه بر روي خانه ام مي گذاريد.
خانه در دارد…
كليد دارد…
ورود و خروج از آن راحت است…
چرا با من اينگونه مي كنيد؟!!!
نكنيد…
نگذاريد…
اما گوشي بدهكار اين حرفها نيست…
يكي يكي مي گذارند تا نوبت به آخرين قطعه مي رسد…
او سالهاي سال است كه با اين بدن بوده…
علقه خاصي به بدن دارد…
مي بيند كه اگر دير بجنبد او را از جسمش جدا مي سازند…
قبل از اينكه اخرين قطعه سنگ لحد را بگذارند سريع وارد قبر مي شود…
آخرين قطعه را هم مي گذارند…
خاك را هم مي ريزند…
و همه مهيا مي شوند براي رفتن…
تازه ميت بلند مي شود كه با همراهان برگردد اما…
اين آمدني بود كه برگشتي در پي ندارد…
بلند مي شود كه با بقيه عازم شود ولي سرش به سنگ مي خورد و تازه الان هست كه باور مي كند كه مرده است…
آري ما هر روز در پنج نوبت معاد را با عمل و كلام خود به خود ياد آور مي شويم…
اما…
در همين پنج نوبتي كه اين مراحل را بايد به خود ياداور شويم…
باز هم به فكر اين دنيا و قرض و بدهي و دكوراسيون و … و … هستيم.
ادامه دارد…

یک پاسخ به “معاد (سکرات موت3)”

  • بسم الله . سلام عليكم
    از ديدن كامنت شما روي وبلاگم خوشحال شدم . از اينكه ميخوانيد . به همسر محترم سلام برسونيد. تهران اگر تشريف آورديد حتما بما سر بزنيد. بفرماييد به بنده يك ايميلي چيزي بزنند كه تبادل شماره كنيم با ايشون . ضمنن . خيلي منظور كامنت شما رو متوجه نشدم . ذات كلامش درشته اما متوجه منظور نشدم . التماس دعاي فراوان . يا حق.
    ابوذر.


Fatal error: Uncaught ValueError: Unknown format specifier "�" in /home/etrenamaz/public_html/wp-includes/comment-template.php:2082 Stack trace: #0 /home/etrenamaz/public_html/wp-includes/comment-template.php(2082): printf('\xDB\x8C\xDA\xA9 \xD9\x86\xD8\xB8\xD8\xB1 \xD8\xA8\xD8...', '<a href="#comme...') #1 /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/comments.php(189): comment_form_title('\xDB\x8C\xDA\xA9 \xD9\x86\xD8\xB8\xD8\xB1 \xD8\xA8\xDA...', '\xDB\x8C\xDA\xA9 \xD9\x86\xD8\xB8\xD8\xB1 \xD8\xA8\xD8...') #2 /home/etrenamaz/public_html/wp-includes/comment-template.php(1591): require('/home/etrenamaz...') #3 /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/single.php(116): comments_template() #4 /home/etrenamaz/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include('/home/etrenamaz...') #5 /home/etrenamaz/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('/home/etrenamaz...') #6 /home/etrenamaz/public_html/index.php(17): require('/home/etrenamaz...') #7 {main} thrown in /home/etrenamaz/public_html/wp-includes/comment-template.php on line 2082