فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

بسم الله گفت وارد ظرف آب جوشيده شد

بسم الله الرحمن الرحیم

در صدر اسلام، گروهي از مسلمانان توسط روميان در جنگي اسير شدند، يكي از قهرمانان لشكر روم كه آنها را اسير كرده بود، به پادشاه روم گفت: در ميان اين گروه مسلماناني كه اسير نموده ايم، مردي است كه فوق العاده دلير و شجاع مي باشد.
پادشاه گفت: او را حاضر كنيد تا من او را ببينم.
مقابل تخت و بارگاه پادشاه روم را با يك سلسله جواهرات و … طوماري قرار داده بودند كه هر كس نزد او مي رفت مي بايست بصورت خميدگي (مانند كسي كه در نماز به ركوع رفته) كه يك نوع تعظيم مي باشد به حضور او برود.
همينكه آن مرد مسلمان را احضار كردند و او از تشكيلات و تشريفات مزورانه آنان با خبر گشت، گفت: ممكن نيست كه من مانند كسي كه در حال ركوع مي باشد بر پادشاه وارد شوم، من از سرور مسلمانان محمد بن عبد الله ص خجالت مي كشم كه مانند ركوع كننده حضور كافري وارد شوم.
هنگامي كه، پادشاه از جريان مطلع شد، گفت: آن سلسله جواهرات و … را برداريد تا آن مسلمان بنزد ما بيايد.
مامورين آن سلسله را برداشتند، مسلمان با هيبت و وقار بر پادشاه وارد شد. پادشاه با او از هر دري سخن مي گفت و صحبت و گفتگو به طول انجاميد.
پادشاه روم گفت: دين ما را بپذير تا (قسمتي) از فرمانداري و حكمت روم را به تو واگذار كنم تا آنچه دل تو بخواهد انجام دهي.
مرد مسلمان گفت: وسعت كشور روم نسبت به تمام دنيا چه اندازه است؟ پادشاه روم گفت: به اندازه يك سوم يا يك چهارم دنيا است.
مرد مسلمان گفت: اگر تمام دنيا را پر از طلا و جواهرات كني و به من ببخشي به عوض شنيدن اذان يك روز، من آن دنياي كذايي را قبول نمي كنم.
پادشاه روم گفت: اذان چيست و منظور تو چه مي باشد؟ مرد مسلمان گفت: جملات اذان عبارت است از ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ص))
پادشاه روم گفت: حب و علاقه محمد ص در قلب اين مرد ريشه دوانده و ثابت است و ممكن نيست در اين ساعت از دين خود برگردد.
سپس پادشاه روم دستور داد يك ديگ بزرگي از آب نموده، و روي آتش بگذارند تا هر زمان آب آن غليان پيدا كرد و جوشيد، مرد مسلمان را در ميان آن بيندازند، پس از جوشيدن آب، آن مرد مسلمان را در ميان آن بيندازند، پس از جوشيدن آب، آ“ مرد مسلمان دلير و شجاع را در ميان آب انداختند او در همان حال گفت: ((بسم الله الرحمن الرحيم))
و از يك طرف وارد شد و از طرف ديگر به قدرت خداوند به سلامتي خارج گشت!!
حاضرين همه تعجب كردند و انگشت حيرت به دهان گرفتند و … پادشاه گفت: به من سجده كن تا تو را و آنان كه با تو اسير شدند همه را آزاد كنم.
مرد مسلمان گفت: سجده در دين ما براي غير خدا جايز نيست. پادشاه گفت: دست مرا ببوس، تا تو را و همراهان تو را ازاد كنم.
مرد مسلمان گفت: دست بوسيدن جايز نيست مگر دست پدر و يا پادشاه عادل و يا استاد و معلم.
پادشاه گفت: پيشاني مرا ببوس تا تو و هم كيشان تو را آزاد كنم. مرد مسلمان گفت: اين كار را به يك شرط مي كنم.
پادشاه گفت: هر طور كه مي خواهي بجا بياور. در اين هنگام، مرد مسلمان براي آزادي خود و همراهانش، با سياست جالب و زيبنده اي اين دستور را بدين طريق انجام داد.
آستين خود را به پيشاني پادشاه گذارد و پيشاني او را به نيت بوسيدن آستين بوسيد.
پادشاه، وي و همراهانش را با بخشيدن اموال بسيار آزاد كرد و براي رئيس مسلمانان نوشت:
اگر اين مرد در كشور ما و معتقد به دين ما مي بود ما تا سر حد پرستش به او اعتقاد پيدا مي كرديم.
الدين في قصص، ج1، ص 25


شكر لله كه شد عيان ره حق**يافت جانم درين جهان ره حق
پيشتر زانكه پا زره ماند**ديد چشم دلم عيان ره حق
در تنم بود مرغ روح غريب**برد او را به آشيان ره حق
در پس پرده ره عيان ديدم**ديدم از رهزنان نهان ره حق
در طلب خون دل بسي خوردم**نتوان يافت رايگان ره حق
از برونش سراغ مي كردم**بود در جان من نهان ره حق
همه كس را نمي دهند نشان**هست مخصوص عاشقان ره حق
اي بسا غافلي كه آمد و رفت**زو نهان ماند در جهان ره حق
فيض كاشاني

یک نظر بگذارید


Warning: Undefined variable $user_ID in /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/comments.php on line 201