نوشته های با برچسب ‘داستان های نماز’
كاهلي در نماز
بسم الله
ابوبصير گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق – عليه السّلام- پيش ام حميده رفتم تا او را در اين مصيبت تسليت بگويم. تا چمشمش به من افتاد شروع به گريه كرد من نيز از حال او به گريه افتادم آنگاه گفت: ابا محمد، اگر حضرت صادق – عليه السّلام- را هنگام مرگ مشاهده مي كردي چيز عجيبي مي ديدي. در آن لحظات آخر چشم باز كرده فرمود: هر كس بين من و او خويشاوندي هست بگوئيد بيايد همه را گرد من جمع كنيد سفارشي دارم.
ام حميده گفت: تمام خويشاوندان آن جناب را جمع كرديم، در اين موقع امام صادق – عليه السّلام- نگاهي به آنها نموده فرمود: ( ان شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصلوة) شفاعت ما خانواده به آن كسي كه نمازش را سبك شمارد نخواهد رسيد.[1]
——————————————————————————–
[1] . محاسن برقي، ج 1، ص 80.
توبه سر دسته راهزنان
بسم الله
يكي از علماء از كربلا و نجف برمي گشت ولي در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقايش داشتند، همه را سارقين غارت نمودند.
آن عالم مي گويد : « من كتابي داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زيادي آن را نوشته بودم و چون خيلي مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب ياد شده نيز به سرقت رفت، به ناچار به يكي از سارقين گفتم من كتابي در ميان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده ايد و اگر ممكن است آن را به من برگردانيد زيرا بدرد شما نمي خورد».
آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئيس نمي توانيم كتاب شما را پس بدهيم و اصلاً حق نداريم دست به اموال بزنيم ».
گفتم: « رئيس شما كجا است ».
گفت: « پشت اين كوه جايگاه او است » .
لذا من به همراهي آن دزد به نزد رئيسشان رفتيم، وقتي وارد شديم ديدم كه رئيس دزدها نماز مي خواند. موقعي كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئيس خود گفت:
« اين عالم يك كتابي بين اموال دارد و آن را مي خواهد و ما بدون اجازهي شما نخواستيم بدهيم ».
من به رئيس دزدها گفتم: « اگر شما رئيس راهزنان هستيد، پس اين نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدي كجا؟ ».
گفت: « درست است كه من رئيس راهزنان هستم ولي چيزي كه هست، انسان نبايد رابطهي خود را با خدا به كلّي قطع كند و از خدا تماماً روي گردان شود، بلكه بايد يك راه آشتي را باقي گذارد. حالا كه شما عالميد به احترام شما اموال را برمي گردانيم ».
و دستور داد همين كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه داديم.
پس از مدّتي كه به كربلا و نجف برگشتم، روزي در حرم امام حسين – عليه السّلام – همان مرد را ديدم كه با حال خضوع و خشوع گريه و دعا مي كرد. وقتي كه مرا ديد شناخت و گفت:
« مرا مي شناسي؟ »
گفتم: « آري! »
گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفيق توبه داده و از دزدي دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمي شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفيق توبه و زيارت پيدا كردهام ».[1]
——————————————————————————–
[1] . كتاب پاداشها و كيفرها.
ترجيح نماز بر امتحان
بسم الله
آقا سيد محسن جَبَل عامِلي از علماي بزرگ شيعه است، نوادهي برادر مرحوم آقا سيد جواد، صاحب مفتاح الكرامة است. ايشان در دمشق مدرسهاي تأسيس كردهاند كه دانشآموزان شيعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصيل ميكنند حاج سيد احمد مصطفوي كه يكي از تُجار قم است، گفت من از خود سيد محسن اَمين شنيدم كه ميگفت يكي از تربيت يافتگان مدرسهي ما براي تحصيل علم به آمريكا مسافرت كرد از آنجا نامهاي براي من نوشت به اين مضمون كه: چند روز پيش شاگردان مدرسهي ما را امتحان ميكردند من هم براي امتحان رفتم.
مدتي نشستم تا نوبت به من رسيد، بسيار طول كشيد تا اينكه وقت دير شد، ديدم اگر بنشينم نمازم فوت ميشود، از جا حركت كردم كه بروم نماز بخوانم، آنهايي كه در آنجا بودند پرسيدند كجا ميروي؟ چيزي نمانده كه نوبت تو برسد. گفتم من يك تكليف ديني دارم وقتش ميگذرد. گفتند امتحان هم وقتش ميگذرد، اگر اين جلسه برگزار شد، ديگر جلسهاي تشكيل نخواهند داد و براي خاطر تو هرگز هيئت ممتحنه جلسهي خصوصي تشكيل نميدهند. گفتم هر چه بادا باد. من از تكليف ديني خود صرف نظر نميكنم. بالأخره رفتم. از قضاء هيئت ممتحنه متوجه شده بودند كه من به اندازهي اداء يك وظيفهي ديني غيبت نمودهام انصاف داده، اظهار كرده بودند كه چون اين شخص در وظيفهي خود جِدّي است، روا نيست كه او را مُعطّل بگذاريم. براي قدرداني از اينكه عمل به وظيفه نموده بايد جلسهاي خصوصي برايش تشكيل دهيم. اين بود كه جلسهي ديگري تشكيل دادند، من حاضر شدم و امتحان دادم. آقاي سيد محسن امين پس از نقل داستان فرمود من در مدرسه چنين شاگرداني تربيت كردهام كه اگر به دريا بيفتند دامنشان تَر نميشود.[1]
——————————————————————————–
[1] . اَلكَلام يَجُرّ الكَلام، ج2، ص35.
سرباز نماز
بسم الله
در يكى از روستاهاى فيروزكوه ، جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهيد امير سپهبد صياد شيرازى به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحى و چند برنامه مرسوم ديگر از شهيد صياد خواستند سخنرانى بكند. ايشان پشت تريبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارك و تعالى و درود و صلوات بر پيامبر و آلش (عليهم السّلام) فرمود: روزى جلسه مهمى در مورد جنگ خدمت حضرت امام بوديم ، وقت نماز شد ، امام وضو گرفت و به نماز ايستاد و ما هم به تبع امام فهميديم وقت نماز است و نماز بر همه چيز ترجيح دارد. بعد شهيد صياد شيرازى با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستيد بعد از نماز براى شما سخنرانى مى كنم. صحبت را تمام كرد و صفهاى نماز تشكيل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا شد.
روزنامه جمهورى اسلامى ، 20 ارديبهشت سال 78، ش 5774، ص 12.
شهید شیرودی و نماز
بسم الله
همه از اتوبوسها پياه شدند. از تمام كشورها آمده بودند؛ آلمان، ژاپن، فرانسه، آمريكا و … آنها خبرنگار بودند. به ايران دعوت شده بودند تا از پيروزيهاي رزمندگان اسلام خبر تهيه كنند.
آنها مشغول جابه جايي بودند كه خبري همهشان را به هيجان آورد.
– آقايان خبرنگاران توجه كنند! امروز، بعد از ديدار از چند جبهه مصاحبهاي هم با خلبان، علي اكبر شيرودي خواهيد داشت.
همة خبرنگاران ميدانستند او كيست. نام و آوازة او به گوششان رسيده بود.
وقتي همه ميخواستند به ديدار خلبان شيرودي بروند، هر كدام از خبرنگارها شروع كردند به نقل آن چيزهايي كه از او مي دانستند.
يكي مي گفت: تا به حال، هلي كوپترش چهل بار مورد هدف قرار گرفته و او از همة آنها جان سالم به در برده است …»
ديگري ميگفت : تا قبل از جنگ ايران و عراق، ركورد پروازهاي عملياتي در دست خلبانان آمريكايي بود كه در جنگ ويتنام شركت داشتند. ، ولي ميگويند حالا او در دنيا ركورد دار است و كسي به اندازة او در پروازهاي جنگي شركت نداشته است…»
ديگري ميگفت : «يك تنه با دو لشكر عراقي كه در روزهاي اول جنگ وارد كشورمان شده بودند، جنگيده و در يكي از جبهههاي جنگ، از يك صبح تا شب، 42 تا تك عراقي را به آتش كشيده …»
خلبان شيرودي در كنار هليكوپتر جنگياش ايستاده بود و خبرنگاران هر كدام به نوبت از او سؤال ميكردند. خبرنگاري كه از ژاپن آمده بود پرسيد:
«شما تا چه هنگام حاضريد بجنگيد؟»
شيرودي خنديد. سرش را بالا گرفت و گفت:
«ما براي خاك نميجنگيم، تا هر زمان كه اسلام در خطر باشد، … و ما دست در دست مظلومان اين كرة خاكي، به جنگ همه نامردها و ظالمين ميرويم.»
اين را گفت و به راه افتاد.
خبرنگاران حيران ايستادند. شيرودي آستينهاي پيراهنش را بالا زد. چند نفر به زبانهاي مختلف، از هم پرسيدند: «كجا ! خلبان شيرودي كجا ميرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده.»
خلبان شيرودي همان طور كه ميرفت برگشت و لبخندي زد و بلند گفت:
« نماز !دارند اذان ميگويند…»
هليكوپتر نام علي اكبر را در يادها زنده ميكند.تمام كوههاي كردستان علياكبر را به ياد دارند. از همان روزهاي اول درگيري او پا به اين سرزمين گذاشت.
خودش ميگفت :
«تا حالا چهل بار هليكوپترم را زدهاند و 20 هزار مأموريت مختلف انجام دادهام، » علياكبر شيرودي در ارديبهشت 1360 در يك روز غمگين پا به آسمانها گذاشت و ديگر برنگشت.
احمد دهقان