فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی!!!!!!!

بسم الله

دلم خیلی گرفته، تو نت گشت و گذار می کردم که به این متن رسیدم.

خیلی زیبا بود.

هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

    درياي شورانگيز و ياران بيقرارند
    دريادلان دل را به دريا مي‌سپارند
    
    دريا را بايد با اقيانوس‌ها و درياها آميخت، و شاخه‌هاي تُو در تُوي پيچك‌ها را در كنار نيلوفر و مهتاب تنها گذاشت و خاشاك را روي شانه‌هاي بادهاي خودسر بحال خويشتن رها ساخت؛ تا بسوي اميال نفساني خود تمام شوره‌زارهاي نفس سركش را طي كند و اگر باد خسران، خسي را به دامن دريا افكند، امواج كوبنده بر تهي‌دستي‌اش تازيانه خواهند زد و بي‌ارادگي‌اش را با دهان كف‌آلود معلق مي‌سازند و از درّ و مرجان‌ها كه در قلب دريا نهفته است بي‌نصيب مي‌گرداند، زيرا خصلت دريا كه با شرافت عنصر آب عجين شده، برتر از عناصر باد، خاك و آتش است.
    از منزلت آب همين كافي است كه مهرية بانوي اسلام فاطمه زهرا(س) است. و كوثر قطرة اشكي است از اقيانوس رنج‌هاي انسان‌هاي دريادل و موحدي كه تا پاي جان بر سرِ ايمان خود اصرار ورزيدند؛ و اين اشك از چشم زمين جاري است تا دردهاي نهفته در دل خاك را بازگو كند و تاريخ را قطره قطره ورق زند.
    آب برتر از عنصر باد است كه بر ارابة توفندة باد، آرزوهاي ابري خود را تا كويرهاي دور دست، و تا بالاي آسمان چشم كودكان يتيم پراكنده مي‌كند تا غبار تشنگي را از رخسارة لاله‌اي بشويد كه: تنديس قلب شهيد است. و قطرات خون هر دريادلي، بذر شهادتي است كه به نيّت تربت پاكِ كربلا در غبار ديدگان ما افشانده شده و بصيرتِ خاكريزهاي بين حق و باطل لاله‌ها را لمس كرده‌اند.
    
    شهيدان را ندانم گفت چونند
    شهيدان فاتحان آزمونند
    به بلبل لاله‌اي در باغ مي‌گفت
    شهيدان رُسته‌هاي بذر خونند
    
    و از تأثير آب است كه: آنچه از خاك روييده مي‌شود؛ دامان خيال‌انگيز زمين را سبز و سپيد و سرخ مي‌نماياند و شفق نيز آينة كردار دريا دلاني است كه خورشيد آن را در مقابل دريا گرفته است.
    و شانه‌هاي عنصر خاك، جاي آرامش و طوفان درياست، و دستِ ازلي نخست آب را جاري ساخت و با قلابِ عشق دلهاي مشتاق را چون ماهي از آب حياتِ خود صيد كرد، و دوباره دريا را در دل‌هاي عاشقانش قرار داد كه ديگر بار دريادلان، دل را به درياي وجودش بسپارند، و از عرق جبينِ درياوشان، بارانِ رحمت را آفريد تا مرهم لب‌هاي آتشين لاله‌ها باشد.
    عنصرِ آتش كه گاه از غيرتِ مردانِ خدا شعله‌ور مي‌شود و گاه از خشم و طغيان نفرين‌شدگان سر بر آسمانِ خودخواهي‌ها مي‌سايد، تا دامانِ مظلوميت را آتش زند؛ يا با آبِ ديدگان مظلومان فرو مي‌نشيند يا با عرق جبين دريادلان مهار مي‌گردد، و به راستي كه: «كل شيء ماء».
    خداوندا! آرزوهاي ما را آسماني و دل‌هاي ما را دريايي كن. و از تخته پاره‌هاي پيكر عصيانزدة ما زورق پاكي و صداقت بساز تا با بادبان عشق و اميد بسوي تو رهسپار شويم زيرا آرام‌ترين ساحل، ساحلِ نجات و رحمانيّت توست كه امواج خروشان بر آن نماز گزارده‌اند.
    طبيعتِ مخلوق تو زيباترين دروازة ورود به شهر شناختِ تو مي‌باشد و آنچه در كائنات است تسبيح گوي تو و هيچ دلي جز با ذكر تو آرام نمي‌گيرد.
    پس دل‌هاي ما را به معرفت و كمال خود نزديك فرما تا لطافتِ قطراتِ بارانِ رحمت تو را بر روي گونه‌هاي كودك ادراك خود حس كنيم؛ آنچنان كه گل‌هاي بارانزدة صبح يك روز بهاري احساس مي‌كنند؛ و سبدهاي قلب ما را از رايحة سيب‌هاي مهربانيت لبريز كن، و جوانه‌هاي انديشة ما را در باغ عرفان خود بارور ساز، تا نسيم عشق و دوستي مشام آئينه‌هاي معرفت ما را معطر سازد، و گوشِ جانِ ما را با نغمه‌هاي ملكوتي سينه سرخان مهاجر آشنايي ده، تا حرمت لاله‌ها را در دل بپرورانيم و پونه‌هاي عشق را از چشمه‌سار دل‌هايمان آبياري كنيم؛ و در دشتِ احمرِ لاله‌هايت شايد يكي از هزاران، هزار نغمه‌هاي عاشقانه اين باشد كه:
    در گيرودار هستي دلداده‌اي اسيرم
    من جاودانه هستم حتي اگر بميرم
    اينجا رگِ حواسم با عشق آشنا شد
    چندين قدم كه رفتم دنيا ز من جدا شد
    رفتم به شهر رؤيا در عمق آسمان‌ها
    مشتي ستاره چيدم از باغ كهكشان‌ها
    با زخم خيس پايم از جاده‌ها گذشتم
    رفتم غريب و تنها دنبال سرنوشتم
    با قلب عاشق خود رفتم به قلب دريا
    همپاي جان نثاران تا عمق عاشقي‌ها
    در پاي رهبر خود مردانه جان سپردند
    دريادلان عاشق در باغ دل نمردند
    مشتي دگر كه تنها، سرگشته مي‌دويدند
    از ساية شهادت پيوسته مي‌رميدند
    اما گل شقايق همرنگ زندگاني است
    اين رنگ سرخ عاشق پيوسته جاوداني است
    دريا كه شبنمي هست در چشم تك‌سواران
    باكي ز عالمي نيست در دشت بيقراران
    
    خداوندا: تو را شكر مي‌گوييم كه خالق بي‌قراري‌ها و شگفتي‌هاي هستي تويي و تو را مي‌ستاييم كه ابرهاي رحمت را در آستين آسمان قرار دادي تا در درگاهِ تدبير تو قطرات باران را به عدالت تقسيم كند، و سيب‌هاي مهرباني را دستاويز شاخه‌هاي پرطراوت ساختي تا نگاه كودكانة انسان‌ها، ذهن جستجوگر خود را به بازي بگيرند، و گل‌ها را نمي‌گويم كه حائلِ بين نسيم و خويشتن قراردادي تا آينه‌اي از معرفت تو در برابر مشامِ عشق و دوستي باشند؛ و چه زيبا ترنّم را بر فرازِ حنجره‌هاي سينه‌سرخانِ مهاجر آشيان دادي تا غريزه‌هاي دلبستگي‌ات را از ناي ارادة تو جاري سازند، و اصوات دل‌انگيز را با رايحة پونه‌هاي چشمه‌ساران پيوند زنند.
    پس به پاسِ اين همه نعماتِ خود، دل‌هاي ما را دريايي كن تا در گير و دارِ امواج خروشانِ عصيانزدگانِ قدرت و مكنت، انسان‌هاي تكيه كرده بر تكه پاره‌هاي اميد و آرزو را به ساحل نجاتِ ايمان برسانيم، و دور از هياهوي خاشاكِ سرگردان، ابرهاي رحمت خود را كه از اقيانوسِ عشق و كرامت تو برخاسته است به آبياري لاله‌هايت هدايت كن كه با صداي بوسة باران، بوي تربت كربلا در فضا پراكنده شود و آتش طغيانِ سركشان را با عرق جبين سلحشوران اسلام خاموش ساز؛ و چه زيبا خواهد بود وقتي كه آسمانِ دل‌هاي عاشقانت صاف و آفتابي جلوه‌گر شود.
    شايد آن روز صبحِ شكفتنِ تمام لاله‌ها در بهار باشد.
    

 

محمدجعفر ميرزا عبداله بزاز
 


    

یک نظر بگذارید


Warning: Undefined variable $user_ID in /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/comments.php on line 201