فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان
آرشیو مطالب در دسته بندی ‘داستان هایی در مورد نماز’

اولین نماز جمعه

اولين نماز جمعه
نزديک غروب بود.
خورشيد مي رفت تا چون ياقوتي سرخ در درياي غروب، غوطه ور ‏شود.
کوچه هاي مدينه، از شنيدن خبر ورودش جاني تازه ‏گرفت؛ از هرکوچه‏ ‏صداي هلهله و شادي بلند بود. 
مسلمانان مدينه، پيش از ورود پيامبر به مدينه تصميم گرفته بودند؛ همچون اديان ديگر روزي را براي عبادت و شکرگزاري قرار دهند. چون مي دانستند که قوم يهود در روز شنبه و نصارا روز يکشنبه اجتماع مي کنند.
آنها روز قبل از شنبه را که در آن زمان «يَوْمَ العَرُوبَة» ناميده مي‌شد، براي اين هدف برگزيدند و به سراغ يکي از بزرگان مدينه به نام «اَسْعَد بْن زُرَارَة»، رفتند، او نماز را به جماعت بجا آورد و به آنها اندرز داد. به خاطر اجتماع مردم در اين روز، يوم العروبه، روز جمعه ناميده شد.
«اسعد» دستور داد گوسفندي را ذبح کردند و غذاي، همگي از همان يک گوسفند بود، چرا که تعداد مسلمانان در آن روز، بسيار کم و فقط حدود چهل نفر بود و اين نخستين اجتماع مسلمين در روز جمعه بود.
پيامبر ظهر روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه شد، چهار روز در «قبا» منتظر حضرت علي (ع)، حضرت فاطمه (س) و تعدادي از مسلمانان ماند و در اين مدت مسجد قبا را بنيان نهاد، سپس روز جمعه به سوي مدينه حرکت کرد. به هنگام نماز به محله «بني سالم بن عوف» در وادي «رانوناء» رسيد و همراه مردم نماز روز جمعه را اقامه کرد و اين اولين نماز جمعه‌ اي بود که رسول خدا بجا آورد و خطبه‌ نماز هم اولين خطبه حضرت در مدينه بود؛ رسول اکرم خطبه بليغي ايراد فرمود که در اعماق قلوب آنان اثري بديع گذاشت.
بعدها آيه نازل شد و نماز جمعه تشريع گرديد. از آن زمان يکي از نمازهايي که بايد به جماعت خوانده شود و به تنهايي نمي توان خواند، نماز با عظمت جمعه است. نمازي که زيباترين گردهمايي هفتگي مسلمانان و عالي ترين عبادت سياسي هر هفته خداپرستان است. در اين نماز، امام جمعه نمازگزاران را به تقوا و پاکدامني توصيه مي کند و آنها را از مسائل سياسي و اقتصادي جهان اسلام آگاه مي سازد.
نماز جمعه طبق نظر شيعيان در زمان حضور پيامبر و امام معصوم و نايب خاص او واجب عيني است، اما در زمان غيبت کبري واجب تخييري است يعني نمازگزار ميان نماز جمعه و نماز ظهر مختار است.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 13، ذيل آيه 11سوره جمعه 
بحار الأنوار،ج 19، ص 126.

دین بدون نماز

 دين بدون نماز
روز به روز حلقه فشار و شکنجه را بر او تنگ تر مي نمودند. 
خصوصاً که حاميان خود را از دست داده بود و اين ماجرا، جسارت دشمنان را دو چندان کرده بود.
هر روز با ديدن و شنيدن مناظر رقت بار شکنجه، طاقتش کمتر مي شد، اما مأمور به صبر بود.
مقدمات هجرت به شهر يثرب را فراهم ديد، تصميم خود را گرفت.
دستور داد هر کس تحمل آزار مشرکان را ندارد به سمت يثرب حرکت کند.
کم کم همه مسلمانان هجرت کردند و در آن شهر به پيروزي‏هاي چشمگيري دست يافتند.
به همين دليل، طالبان حق و جويندگان علم و معرفت، از گوشه‏ و کنار شهرها و روستاهاي دور افتاده به شهر يثرب که اکنون به احترام پيامبر، مدينه ناميده مي شد، پناه آوردند.
بزرگان قبايل عرب يکي پس از ديگري به مدينه نزد رسول الله آمدند و اظهار کردند:که
«ما مسلمان مي‏شويم به شرط اين که: از نماز خواندن معاف باشيم.»
حضرت فرمود: 
«ديني که در آن نماز نباشد، خيري در آن نيست.
خداوند نماز را واجب کرد و در اين وجوب رازهايي نهفته است.
اگر مردم بدون تکليف رها ‏شوند، سرنوشتي جز سرنوشت گذشتگان خود، نخواهند داشت؛ 
زيرا در ميان گذشتگان، انبيايي صاحب شريعت بودند که چه بسا به خاطر آيين خود، جنگ‏ها نمودند، ولي به مرور زمان و در اثر کم توجهي مردم، آيين آنان به طور کلي از بين رفت. 
از اين رو خداوند متعال اراده نمود که امت اسلام دچار چنين سرگذشتي نگردد، پس واجب کرد، تا در پنج نوبت، نام پيامبر برده شود و نماز به ياد خداوند برپا گردد تا مبادا ياد خدا و آيين پيامبر در چالش‏هاي زندگي گم شود، و از ياد رود.»
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 429 ذيل آيه 48 سوره مرسلات 
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا يَرْکَعُونَ سوره مرسلات آيه 48
و هنگامي که به آنها گفته شود رکوع کنيد رکوع نمي‏کنند. 
لاخير في دين ليس فيه رکوع وسجود،
مجمع البيان: جلد 10 صفحه 211

اولین نماز علی علیه السلام

 اولين نماز علي
علي گوشه خلوتي نشسته بود و گذشته را در ذهن مرور مي کرد. 
چند سالي بود که در خانه پسر عمويش زندگي مي‏کرد.
مردم پسر عمويش را محمد امين خطاب مي کردند. 
به ياد صحبت هاي ديروز محمد(ص) افتاد. 
محمد امين، از خدا و رسالتي که توسط جبرئيل به او محول شده بود، صحبت کرد؛ حرفهايش دل علي را لرزانده بود. 
علي احساس کرد، دلش با ياد خدايي که محمد (ص) به او معرفي کرده، آرامش يافته، پس تصميم گرفت به خدا و رسولش ايمان آورد.
به او ايمان آورد در حالي که ده سال بيشتر نداشت.
از آن پس، رسول خدا و علي (ع)، براي خواندن نماز به درّه‏هاي اطراف مکه مي‏رفتند و مخفيانه نماز مي‏گزاردند. 
مدتي بعد ابوطالب، محمد (ص) و فرزندش علي(ع)، را در گوشه اي ديد که، به زمين خيره شده و به خاک مي‏افتند و برمي‏خيزند.
تعجب ابوطالب هنگامي بيشتر شد که در مقابل آنها ايستاد و آنها توجهي نکردند.
ابوطالب کنار تخته سنگي نشست و همانطور که با دقت به حرکات آنها خيره شده بود، به فکر فرو رفت.
پيامبر بعد از نماز، با مهرباني به ابوطالب سلام کرد، صداي علي نيز در صداي پيامبر پيچيد.
ابوطالب کنجکاوانه از برادرزاده اش پرسيد: 
محمد جان! اين چه آئيني است؟!
پيامبر، ابوطالب را در آغوش گرفت و با لحني سرشار از مهر گفت:
عمو جان! اين آئين خدا، پيامبران، فرشتگان و جدمان ابراهيم است. 
خدا مرا برگزيده و با اين آئين براي هدايت به سوي بندگانش فرستاده.
ابوطالب از فرزندش پرسيد:
علي جان! تو بر چه آئيني هستي؟
علي (ع) نيز مهربان تر از هميشه به پدر گفت:
پدر جان! من نيز به خدا و پيامبرش ايمان آوردم و نماز خواندم.
کان رسول الله صلي الله عليه وآله إذا حضرت الصلاة خرج إلي شعاب مکة وخرج معه علي بن أبي طالب عليه السلام مستخفيا من عمه أبي طالب ومن جميع أعمامه وسائرقومه، فيصليان الصلوات فيها، فإذا أمسيا رجعا فمکثا ما شاء الله أن يمکثا، ثم إن أبا طالب عثر عليهما يوما وهما يصليان، فقال لرسول الله صلي الله عليه وآله: يا ابن أخي ما هذا الذي أراک تدين به؟ قال يا عم: هذا دين الله ودين ملائکته ودين رسله ودين أبينا إبراهيم، أو کما قال: بعثني الله به رسولا إلي العباد وأنت يا عم أحق من بذلت له النصيحة و دعوته إلي الهدي وأحق من أجابني إليه وأعانني عليه، قال الطبري: وقد روي هؤلاء المذکورون أن أبا طالب قال لعلي عليه السلام: يا بني ما هذا الذي أنت عليه؟ فقال: يا أبة آمنت بالله و برسوله وصدقت بما جاء به وصليت لله معه، 
بحارالانوار ج 38، ص322.
بحارالانوار ج 34، ص207.
ثُمّ کَانَ أَوّلَ ذَکَرٍ مِنْ النّاسِ آمَنَ بِرَسُولِ اللّهِ صَلّي اللّهُ عَلَيْهِ وَسَلّمَ وَصَلّي مَعَهُ وَ صَدّقَ بِمَا جَاءَهُ مِنْ اللّهِ تَعَالَي: عَلِيّ بْنُ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ بْنِ هَاشِمٍ، رِضْوَانُ اللّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَوْمئِذٍ ابْنُ عَشْرِ سِنِينَ.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خوئي) ج17، ص 339
السيرة ابن هشام ج 1 ص245

اولین نماز

اولين نماز
ساعاتي از روز را در کوه مي گذراند.
کوه‌ منظره‌ بسيار زيبايي‌ داشت.
احساس مي کرد در بالاي‌ کوه‌، ‌ به‌ آسمان‌ و شايد هم به معبود نزديک‌ تر است‌.
معمولاً صبح‌ که‌ هوا خنک‌ بود يا بعد از ظهر به قله صعود مي کرد.
‌از پاي‌ کوه‌ تا قله‌ و‌‌ غار، يک‌ ساعت‌ طول‌ مي‌کشيد.
پيامبر‌ هميشه حتي پيش از رسالت هم در غار حرا به عبادت مي پرداخت و در پايان ماه از کوه فرود مي آمد و يکسره به مسجدالحرام مي رفت، به طواف عشق مي پرداخت، سپس رهسپار خانه مي شد.
در يکي از نخستين روزهاي‏ بعثت، وقتي به قله کوه رسيد، از فرط خستگي در غار حرا به خواب رفت، که صدايي، خواب را از چشمانش ربود.
صداي بال جبرئيل بود. 
جبرئيل بر زمين نشست و سلام کرد. 
پيغامش از جانب پروردگار، دستور خواندن نماز بود.
گفت: اولين‌ حکم‌ دين‌ اين‌ است‌ که‌ وضو بگيري‌ و نماز بخواني‌. 
جبرئيل با پاي خود به کوه زد،
از آب چشمه اي که جوشيد، وضو گرفت، 
پيامبر هم وضو گرفت.
لحظاتي بعد، صداي دلنشين پيامبر سکوت کوه را ‏شکافت.
– الله اکبر!
چه لحظه با شکوهي!
پيامبر اولين نماز را اقامه کرد.
سپس‌ جبرئيل‌ فرمود: اولين‌ حکم‌ دين‌ خدا را در منزل خود ‌اجرا کن‌.
پيامبر پس از اين جريان به خانه آمد و آنچه را که ياد گرفته بود به خديجه آموزش داد.
پس هر دو وضو گرفتند و اولين نماز عصر را با هم اقامه کردند.
فأتاه يوما وهو بأعلي مکة فغمز بعقبه بناحية الوادي فانفجر عين فتوضأ جبرئيل، وتطهر الرسول، ثم صلي الظهر وهي أول صلاة فرضها الله عزوجل، وصلي النبي صلي الله عليه وآله، ورجع رسول الله صلي الله عليه وآله من يومه إلي خديجة فأخبرها، فتوضأت وصلت صلاة العصر من ذلک اليوم.
[1] .
فَانْفَجَرَتْ عَيْنٌ فَتَوَضَّأَ جَبْرَئِيلُ وَ تَطَهَّرَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلصَّلَاةِ ثُمَّ صَلَّي وَ هِيَ أَوَّلُ صَلَاةٍ صَلَّاهَا فِي الْأَرْضِ فَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَلَّي النَّبِيِّ ص فَرَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ يَوْمِهِ إِلَي خَدِيجَةَ ع فَأَخْبَرَهَا فَتَوَضَّأَتْ وَ صَلَّتْ صَلَاةَ الْعَصْرِ مِنْ ذَلِکَ الْيَوْمِ.
مستدرک‏الوسائل ج: 6 ص: 360
اثبات الوصية، ص: 116

تقی بی نماز کیست؟

 

بسم الله

 

سيد يونس گويد": به مشهد مقدس مشرف بودم؛ يك روز متوجه شدم كه پولم تمام شده* پول برگشت به وطن ندارم ؛به حرم رفتم به امام رضا (ع) عرض كردم" پولم تمام شده" قرض دستي مي خواهم" كه به محض رسيدن به وطن پول دريافتي را پس ميدهم؛ شب در خواب از طرف امام به من گفتند":فردا صبح وقت اذان در جلو درب فلان صحن حاضرمي شوي هر كس اول وارد حياط شد قرض دستي مي گيري ؛در موعد مقرره در محل حضور يافتم ديدم اولين كس همشهري ما تقي بي نماز اهل آذرشهر است*
من او را از دور مي شناختم چون به بي نمازي معروف بود از وي كراهت داشتم؛ خود را از او پنهان كردم و چيزي نگفتم باز به حرم رفتم تقاضاي خود را تكرار كردم؛ شب خواب ديشب تكرار شد ؛صبح به گمان اينكه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقي بي نماز را ديدم از او رو گردانيده به حرم رفتم عرض كردم آقا":من پول رایگان نمی خواهم فقط قرض دستي بدهيد*
شب سوم همان خواب قبلي تكرار شد؛ صبح سوم وقتي او را ديدم خود را سرزنش كردم كه من با نماز مردم چه كار دارم وظيفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زيارت قبول گفتم وي با گرمي مرا تحويل گرفت ؛گفتم آقا تقي قرض دستي نياز دارم بيشتر از آنچه خواستم پرداخت كرد* بعد پرسيد كي به وطن خواهي رفت ؟ گفتم پس فردا گفت فلان ساعت در همان جا باش باهم برويم؛ تا در راه ناراحت نباشي باهم مي رويم؛ در وقت مقرره در محل معينه حضور يافتم *گفت ":سيد بيا به گردنم سوار شو برويم* گفتم بد است مردم مي بينند؛ گفت كسي تو را نمي بيند؛ سوار شدم گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقيقه ديدم در آذرشهر هستيم* خواست برود مانع شدم بعد پرسيدم چرا به شما تقي بي نماز گويند؟
گفت:" چون در نزد مردم نماز نمي خوانم گفتم": پس كجا نماز مي خوانيد؟ گفت: در پشت سر امام زمان (عج) * گفتم: اين پرواز كردن شما چه بود؟ گفت: خود امام ياد داده هر وقت شوق زيارت مشهد و كربلا وغيره داشتم اين طور مي روم و برمي گردم * حالا فهميدم تقي بي نماز نيست بلكه از اولياء الهي است * دوستان خداوند در ميان بندگان مجهول و نامعلوم است پس نبايد كسي را حقير شمرد.*


شهید بابایی و نماز

بسم الله

شهيد بابائي براي گذراندن دوره خلباني در سال 1349 به امريكا رفت مطابق مقررات دانشكده مي بايست هر دانشجوي تازه وارد به مدّت دو ماه با يكي از دانشجويان امريكايي هم اتاق مي شد چون عباس در همان شرايط نه تنها تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد بلكه از بي بند و باري موجود در جامعه غرب پرهيز مي كرد هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگيها و روحيات عباس مي نويسد. يادآور مي شود كه بابائي فرد منزوي مي باشد و از نوع رفتار او بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ و سنت ايراني پاي بند مي باشد. و خلاصه اينكه شخص غير نرمال است. همچنين گفته بود كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند كه منظور او نماز و دعا خواندن بوده است. گزارشهاي آن امريكائي موجب شد تا گواهينامه خلباني به او اعطا نشود و اين در حالي بود كه او بهترين نمرات را در رده پروازي بدست آورده بود. روزي در منزل يكي از دوستان راجع به اين مطلب از او سئوال شد ايشان چنين گفتند كه: دوره خلباني ما در امريكا تمام شده بود ولي بخاطر گزارشهايي كه در پرونده ام بود تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند تا سرانجام روزي به دفتر مسئول دانشكده كه يك ژنرال امريكايي بود احضار شدم به اتاقش رفتم از من خواست كه بنشينم. پرونده ام در جلوي او روي ميز بود او آخرين فردي بود كه مي بايست نسبت به قبولي يا رد شدن من اظهار نظر مي كرد. از سئوالات او پيدا بود كه نظر خوشي نسبت به من ندارد. احساس مي كردم كه رنج دوساله من در حال نابودي است و بايد با دست خالي به ايران برگردم در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا درآمد. شخصي از او خواست تا براي كار مهمي به خارج از اتاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتي در اتاق تنها ماندم به ساعتم نگاه كردم ديدم وقت نماز ظهر است. گفتم كه هيچ كاري مهمتر از نماز نيست همين جا نماز را ميخوانم انشاء الله تا نمازم تمام شود او نمي آيد به گوشه اتاق رفته روزنامه اي پهن كرده و مشغول خواندن نماز شدم. در حال نماز ژنرال وارد شد. با ترس و وحشت نماز را ادامه داده و تمام كردم. وقتي خواستم روي صندلي بنشينم از ژنرال عذرخواهي كردم. او به من نگاه معناداري كرد و گفت. چه مي كردي؟ گفتم عبادت مي كردم. گفت بيشتر توضيح بده گفتم در دين ما دستور بر اين است كه در ساعتهاي معين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعت زمان آن فرارسيده بود و من هم از نبودن شما استفاده كرده و اين واجب ديني را انجام دادم. ژنرال سري تكان داد و گفت همه اين مطالب كه در پرونده تو آمده مثل اين كه راجع به همين كارهاست اينطور نيست؟ پاسخ دادم آري همينطور است. او لبخندي زد و گويا از صداقت من خوشش آمد. با چهره اي بشّاش خودنويس را از جيبش بيرون آورد و پرونده ام را امضاء كرد. سپس با حالت احترام آميز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز كرد و گفت به شما تبريك مي گويم شما قبول شديد. بعد از آن در اولين لحظه به محل خلوتي رفتم و دو ركعت نماز شكر بجا آوردم.

 

منبع: پرواز تا بي نهايت

حاج آخوند و نماز بر روي يخ

بسم الله

حاج ملا عباس تربتي معروف به حاج آخوند از علما و عرفاي وارسته معاصر مي باشند در كرامات و فضائل اين مرد ، مطالب زيادي گفته اند. كتاب ارزشمند «فضيلتهاي فراموش شده» در شرح حال و زندگي نامه اين عارف نامي نوشته شده كه مطالعه آن را براي جوانان توصيه مي نمایيم. يكي از مسائلي كه ايشان بدان بسيار اهميت مي دادند و به عمل نمودن آن مقيد بودند نماز اوّل وقت بود.

خاطره اي را فرزندشان نقل مي كنند كه شنيدني است.

«پدرم عازم كاريزك گشت كه هيزم بياورد. مرا نيز چون هيچ گونه تفريح و گردشي در تربت نداشتيم و دلتنگ بوديم با خود برد. دو شب در كاريزك بوديم تا آنكه يك بار هيزم و خورجيني از بعضي لوازم خوردني زمستاني فراهم كردند. شب دوم يك ساعت به اذان صبح مانده از كاريزك براي رفتن به تربت به راه افتاديم. زيرا اگر مي مانديم تا آفتاب برآيد يخ زمين باز مي شد و راه پيمودن با الاغ در ميان گل، كار دشواري بود. شب بسيار سردي بود. آسمان صاف و ستارگان درشت و درخشان بودند. ولي سردي هوا گوش و گردن و دست و پا را مي سوزاند. دو الاغ داشتيم كه يكي را هيزم بار كرده بودند و خورجين را بار يكي ديگر كرده و مرا روي آن سوار كردند. مردي بود به نام شيخ حبيب از دوستان و مريدان پدرم تا روستاي حاجی آباد كه در راه كاريزك به تربت است و سه كيلومتر با كاريزك فاصله دارد همراه ما آمد. در فاصله كاريزك تا حاجي آباد پدرم همچنان كه پياده مي آمد نماز شبش را خواند و شيخ حبيب نيز با او همراهي مي كرد. چون به حاجي آباد رسيديم صبح دميد و در آن هواي سرد و باد تند و بوراني كه مي وزيد روي آن زمينهاي يخ زده كه بدن انسان را خشك مي كرد، مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله و شيخ حبيب به او اقتدا كرد. نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و توجهي خواند كه هميشه مي خواند در حالي كه از چشمان من از شدت سرما اشك مي ريخت و دانه هاي اشك روي گونه هايم يخ مي بست. پس از نماز، شيخ حبيب به سوي كاريزك برگشت و ما راه تربت را در پيش گرفتيم و لازم نيست كه بنويسم با چه مشقت نزديك ظهر به تربت رسيديم».

آروزی نماز

بسم الله

از جمله داستانهاي شنيدني از كرامات بحرالعلوم اين است كه روزي خواهر او در بستر بيماري بود و از بيماري خود به سيد شكايت مي كرد و از دنيا رفتن خود را به سيد بازگو مي نمود، بحرالعلوم فرمود: نگران نباش، تو سلامتي خود را باز مي يابي و به آرزويي مي رسي كه من نخواهم رسيد، من آرزو مي كنم كه شيخ حسين نجف(كه در زهد و تقوا مرتبه بالايي دارد) بر من نماز بخواند ، ولي او نماز نمي گزارد.ولي اي خواهر ، او برشما نماز خواهد خواند.نقل كرده اند كه جريان همين طور شد و بعد از درگذشت بحرالعلوم،شيخ حسين نجف در بستر پيري و بيماري افتاده بود كه خبر درگذشت خواهر بحرالعلوم را به او رساندند، آن شيخ كه به شدت تب كرده بود از بستر بلند شد و مثل حال صحت رفت و بر او نماز خواند، و بعد برگشت به منزل باز همان تب شديد بر او عارض شد.

پیامبر، نماز و کودکان

بسم الله

روزي پيغمبر اکرم با جمعي از مسلمانان در نقطه اي نماز مي گذارد.

موقعي که آن حضرت به سجده مي رفت حسين عليه السلام که کودک خردسالي بود به پشت پيغمبر سوار مي شد و پاهاي خود را حرکت مي داد و هي هي مي کرد.

وقتي پيغمبر مي خواست سر از سجده بر دارد او را مي گرفت، پهلوي خود به زمين مي گذارد.

باز در سجده ي ديگر، و تا پايان نماز طفل مکرر به پشت پيغمبر سوار مي شد.

يک نفر يهودي ناظر اين جريان بود. پس از نماز به حضرت عرض کرد:

شما با کودکان خود طوري رفتار مي کنيد که ما هرگز چنين نمي کنيم.

پيغمبر اکرم در جواب فرمود:

اگر شماها به خدا و رسول خدا ايمان مي داشتيد با کودکان خود عطوف و مهربان بوديد. مهر و محبت پيغمبر عظيم الشأن نسبت به کودک، مرد يهودي را سخت تحت تأثير قرار داد و صميمانه آيين مقدس اسلام را پذيرفت (1) و همچنين نقل شده است که رسول اکرم صلي الله عليه و آله مردم را به نماز خواند و حضرت امام حسن عليه السلام طفل خردسال صديقه ي اطهر نيز با آن حضرت بود.

پيغمبر طفل را پهلوي خود نشاند و به نماز ايستاد. يکي از سجده هاي نماز را خيلي طول داد.

 راوي حديث مي گويد:

من سر از سجده برداشتم، ديدم حضرت حسن از جاي خود برخاسته و روي کتف پيغمبر صلي الله عليه و آله نشسته است، وقتي نماز تمام شد مأمومين گفتند: يا رسول الله، چنين سجده اي از شما نديده بوديم، گمان کرديم وحي به شما رسيده است.

 فرمود: وحي نرسيده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم تعجيل کنم و کودک را به زمين بگذارم، آن قدر صبر کردم تا طفل، خودش از کتفم پايين آمد.


اين عمل رسول اکرم صلي الله عليه و آله با کودک خردسال خويش در محضر مردم نمونه ي روشني از روش آن حضرت در تکريم کودک است، پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله با طول دادن سجده حداکثر احترام را درباره ي فرزند خود معمول داشت و در ضمن به همه مردم راه شخصيت و استقلال کودک را آموخت. (2)

پي نوشت :

1. بحارالانوار، ج 10، ص 83.
2. بحارالانوار، ج 10، ص 82

آخرین سفارش امام صادق (علیه السلام)

بسم الله

مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه و دیگر بزرگان آورده اند:

یكى از راویان حدیث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق علیه السلام به نام ابوبصیر لیث مرادى حكایت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسلیت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم علیه السلام گردیدم .

همین كه وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حمیده را گریان دیدم ؛ و من نیز در غم و مصیبت از دست دادن آن امام همام علیه السلام بسیار گریستم .

و چون لحظاتى به این منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز یافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت :

اى ابوبصیر! چنانچه در آخرین لحظات عمر امام جعفر صادق علیه السلام در جمع ما و دیگر اعضاء خانواده مى بودى ، از كلامى بسیار مهمّ استفاده مى بردى .

ابوبصیر گوید: از آن بانوى كریمه توضیح خواستم ؟

پاسخ داد: در آن هنگام ، كه ضعف شدیدى بر امام علیه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنایان و نزدیكان را بگوئید كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتى تمامى افراد حضور یافتند، حضرت به یكایك آنان نگاهى عمیق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كسانى كه نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شامل حالشان نمى گردد.

قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بى نماز نمى شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بى اعتناء به نماز، نمى شود.

 منبع: ثواب الا عمال : ص 205، بحارالا نوار: ج 47، ص 2، ح 5