فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان
آرشیو مطالب در دسته بندی ‘دل نوشته های نیلی’

از نیلی گذشته شده خاکستری!

بسم الله

انسان خلیفه اللهه دیگه .

خدا رو دیدی اون بنده ای که می دونه به غیر از در خونه او جای دیگه ای نمی ره ، خیالش از دستش راحته.

در عوض اونی که احتمال می ده شاید هر انی بره جای دیگه ای مرتب حواسش هست چیزی براش کم نذاره.

انسانه دیگه.

خلیفه اللهه دیگه

ادمایی که دور و بر ادم هستند و از بابت اونا خیالت راحته کلا بی خیالشون می شی. می دونی که هست دیکه. توجه بکنی و نکنی، به یادش باشی و نباشی، حواست باشه و نباشه

به هر حال او هست دیگه. می مونه. یه معادله هایی واسه خودش داره که می مونه.

حتی ادما گاهی واسه اینکه دیگران رو نگه دارن حاضر می شن همون ادمه ای که در هر حالی می مونه هزینه کنن واسه موندن و نرفتن ادمایی که تازه از راه رسیدن.

اما

از اونجایی که انسان فراموش کاره یادش می ره که ادما یه ظرف دارن و ظرف هر کسی یه گنجایشی داره و وقتی سر رفت، رفته دیگه.

سر رفت.

تا جایی که راه داره می ریزیم تو ظرفه بعد که پر شد می گیم ای وای

این که طوریش نبود، یهو چطور شد؟

به حد سر رفتن هنو نرسیده.

نصفه هم نشده.

اما خیلی دلخور و ناراحتم

….؟؟؟!!!

صد با بدی کردی و دیدی ثمرش را

خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی؟؟؟

ولایت پذیری؟!

بسم الله

گاهی یه اتفاقاتی میفته که برای آدم تلنگره. مخصوصا اگه یکی مثل من باشه که هر اتفاق خوب و بدی که براش میفته دنبال علتش می گرده.

تو قضیه اغتشاشات سوالی که ذهن خیلیا رو درگیر کرده بود این بود که چه بر سر بعضی خواص آمد که آن شد که گذشت؟!!!!!

جوابش به نظرم فقط یک جمله هست و اونم اینه که ما تمرین ولایت پذیری رو نداریم و نکردیم! حتی خیلی از ما بچه حزب اللهیای متدین!

تو روایات داریم وقتی امام زمان روحی و ارواحنا فداک ظهور می فرمایند خیلی از علمای دین و مجتهدین اول مخالفین ایشون می شن! چرا؟!

چون اونا هم تمرین ولایت پذیری و پذیرفتن حرف بزرگتر رو ندارن و نکردن.

یه سوالی که خیلی از نوجوونا ازم می پرسن اینه که چرا این همه پیامبر؟ چرا این همه دین؟

همیشه بهشون جواب می دم چون انسان از آغاز خلقتش مثل کودک شش ساله ای می موند که نمی تونست یه راست بره سر کلاس دانشگاه بشینه، پله پله باید مراحل رو طی می کرد تا قابلیت این رو پیدا کنه که سر کلاس دانشگاه بشینه.

به نظرم ماها هم باید از ولایت های کوچیکی که بر گردنمون هست استفاده کنیم و تمرین ولایت مداری و ولایت پذیری رو بکنیم تا قابلیت ولایت پذیری اصلی رو پیدا کنیم.

وقتی تو خونه هستیم تبعیت از پدر و شوهر تا جایی که امر به حرام نکنن مستحب نیست، واجبه!

وقتی وارد جامعه می شیم، چه مدرسه، چه محل کار، چه مجموعه یا جاهای دیگه تبعیت از بزرگتر مجموعه به نظرم اول امر اخلاقی میاد بعد هم در حد وجوب لازمه که ولایت پذیر و تابع باشیم و تا جایی که امر به حرام نکردن ولو اگر اشتباه می کنن بپذیریم و تابع باشیم.

چندین سال پبش مقام معظم رهبری در جمع بسیجی ها که دیدارشون رفته بودند، فرمودند اگه مخالفین عکس مرا هم پاره کردن شما سکوت کنید و عکس العمل نشون ندید.

این حرف برای خیلیا سنگین تموم شد و نتونستن بپذیرن! چرا؟

چون اونا هم تمرین ولایت پذیری رو نداشتن و نتونستن از امر ولایت تبعیت کنند

به همین راحتی تمرین ولایت پذیری و ولایت مداری رو میشه کرد تا انشا الله به وقتش از امتحان و آزمونمون موفق و سربلند بیرون بیایم.

همین!

قرار عاشقي!!!

بسم الله الرحمن الرحيم


سلام!

خب!

اين دفعه مي خوام در مورد يه قرار با هم صحبت كنيم.

هر كدوم ما وقتي كه با يه شخص مهمي قرار ملاقات داريم، از دو ساعت قبلش حاضر مي شيم، خودمون رو مرتب مي كنيم، تمرين مي كنيم كه چي مي خوايم بگيم، و حتي نيم ساعت زود تر از وقت قرار هم در محل تعيين شده حاضر مي شيم تا راس ساعت مقرر خدمت برسيم.

خوب كه تو زندگيمون رو بگرديم و نگاه كنيم مي بينيم هر روز سر يه ساعت مشخصي با يه شخصيت مهمي، كه خيلي مهمه قرار داريم.

كسي كه به من و تو عزت داده.

كسي كه به من و تو سلامتي داده.

كسي كه به من و تو شعور داده.

كسي كه به من و تو خيلي چيزا داده.

ما هر وقت هر كي محبتي در حقمون بكنه تا عمر داريم يادمون مي مونه و از هر فرصتي استفاده مي كنيم تا جبران كنيم.

حالا يكي كه تو زندگي اين همه به ما محبت كرده دور از انصافه كه جواب محبتش رو نديم.

اون شخص توي يك شبانه روز كه 24 ساعته فقط و فقط به 17 دقيقه راضيه.

يك ساعت عاشقي مشخص كرده كه تو اون ساعت منتظر من و توست.

اره اون شخص خداي من و توست.

شماها كه سر وقت به قرار عاشقانتون مي رسيد، خوش بحالتون. خيلي قدر بدونيد.

اما يكي مثل من كه وقت نماز ميشه هزار تا كار يادش مياد…

خيلي بي انصافيه! نه؟!

خدايي كه قران خوندن و باهاش حرف زدن رو به خودم واگزار كرده كه هر چه قدر خواستي و هر وقت خواستي…

يعني روزي يه خط قران خوندن هم در توان من نيست؟!

يه خط معني قران رو بخونم…

واي! چقدر برام سخت مياد…

تو تفسير سوره اسراء چند تا ايه ديدم پشت سر هم در مورد والدين…

به قدري ريز و دقيق به نكات اشاره كرده بود كه انگار يه روانشناس خيلي متبحر داره حرف مي زنه و طريقه برخورد با والدين رو تدريس مي كنه.

واقعا لذت بردم…

هر چي به سرمون مياد به خاطر اينه كه از نماز و قران دور شديم.

شما رو نمي دونم اما من…

من خداي خيلي خوبي دارم. خيلي خيلي خيلي بينهايت خوب

اما…

در برابرش نه تنها بدم بلكه هيچ وقت هم سعي نكردم خوب باشم. خيلي هنر كنم يه كار مثبتي هم كه مي كنم اينقدر بزرگش مي كنم كه بي مزه ميشه.

در مورد نماز و قرار عاشقي مي گفتم:

اره! اينا رو گفتم براي اينكه بگم: هر جا ميريم از قبل قرار حاضريم.

از يه ساعت قبل هم راه ميفتيم كه حداقل سر وقت به قرار برسيم.

اما به نماز كه مي رسه…

مي زاريم الله اكبر اذون رو كه گفتن تازه استين بالا مي زنيم بريم وضو بگيريم.

در صورت اينكه من فكر مي كنم انصاف اين باشه الله اكبر اذون رو كه گفتن ما هم الله اكبر نمار رو بگيم.

سر ساعت مقرر سر قرار حاضر بشيم.

دير نكنيم.

در اتاق پزشك قهار رو سر وقت بزنيم.

امام صادق عليه السلام در واپسين لحظات عمر خود از اطرافيان مي خواهند تا همه اقوام و خويشان را دعوت كنند.

بعد از اينكه همه خويشان جمع شدند امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

شفاعت ما به كسي كه نماز را سبك بشمارد نمي رسد.

مي دونيد سبك شمردن نماز چطوريه؟

با هر لباسي نماز خوندن.

با عجله نماز خوندن

دير نماز خوندن.

غلط نماز خوندن

در مكان آلوده نماز خوندن.

ما براي يه بشر مثل خودمون چقدر احترام قائليم. اگه خونمون بياد بهترين ظروفمون رو بيرون مياريم. براي مهمونمون اتاق پذيرايي جدا داريم …

اگر سراغش بريم بهترين لباس رو مي پوشيم. بهترين عطر و ادكلن رو مي زنيم و خلاصه بهترين ها رو جمع مي كنيم.

اما براي افراد عادي هيچ وقت اين كارا رو نمي كنيم.

براي نماز هم اين كارا رو نمي كنيم.

با همون لباسي كه تا دو دقيقه پيش تو آشپزخونه بوديم و با همون چادري كه دم دست گذاشتيم هر جايي ميريم تندي رو سرمون ميندازيم يه مهر هم از يه جايي گير مياريم مي ايستيم به نماز.

در صورتيكه وقتي نگاه به ساعت مي كنيم و مي بينيم تا چند دقيقه ديگه همسرمون از راه مي رسه حداقل يه شونه به موهامون مي زنيم، يه لباس تميز، با يه عطر خوشبو.

اين حداقل كاريه كه مي كنيم.

براي همسرمون، براي دوستمون، براي محارممون همه اين كارا رو انجام دادن نه تنها خوبه بلكه حسنه هم داره. اما…

اما چرا براي خدامون اين كارا رو نمي كنيم.

اقايون بي زحمت دور بر ندارن…

تك و توك تا حالا مردي رو ديدم كه وقت نماز تر تميز باشه.

با يه زيرپوش و يه شلوار جافي و تازه بعضياشون هم جانماز رو مي تكونن مهر توشو بر مي دارن. اين مورد رو توي اقايون بيشتر ديدم.

هر روز صبح از خونه كه ميريم حتما جلو ايينه مي ريم تا ببينيم گوشه مقنعه مون كج نباشه يا يقه مون مرتب باشه. تازه اونايي هم كه موي سرشون هم يه برنامه و تداركات خاصي داره بماند كه نهايت دقت رو مبذول مي كنن تا يه شاخه از جنوب شرقي به شمال غربي نره. اون وقت وقتي خدا ميگه مسح سر رو اينجوري بكشيد، اينجوري وضو بگيريد، اينجوري نماز بخونيد، مي گيم: يعني اينقدر خدا سخت گيره؟!!!

خيلي خداي خوبي داريم.

اگه يه دوستمون يه بار خلف وعده كنه…

چقدر از دستش ناراحت ميشيم و به دل مي گيريم.

اما…

اما خدا چي مي گه:

صد بار اگر توبه شكستي باز آي

و به بركت صلوات بر محمد و ال محمد

التماس دعا

يا علي



غم هجران (شعر)

بسم رب النور النور

غم هجران

بارالها! خسته ام از دوري و هجران تو ….. عاشقي درمانده ام افتاده ام بر خوان تو

از دل زارم برون ايد همي اين درد و غم …. كي شود ايد به سويم رحمتي از ان تو

گويدم برخيز از جا رفت دوران فراق …. رفت ان شبهاي تار و خلوت سوزان تو

گويدم برخيز از جا يار مي خواند تو را ….. يار مي گويد بيا امشب منم خواهان تو

هر چه كردي تو در اين عمر گران من ديده ام ….. من گذشتم امشب از اين جان نافرمان تو

در خيالم گوش مي دادم به دعوتهاي تو ….. ناگهان امد به سويم نوري از بستان تو

گفت: من بنده نوازم، دوستدار بنده ام….. بارها خواندم تو را، مانع شدند ياران تو

باز هم گويم بيا با هر لباس و توشه اي ….. من پذيرايم تو را، امشب منم خواهان تو


خب! اگه يه كم يه جوريه ببخشيد ديگه…
شعر از خودم بود…

التماس دعا
يا علي

بی لیاقتی تا چه حد؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

مگه بی لیاقتی و آدم بی لیاقت شاخ و دم داره؟!
نه به خدا! نه لیاقت داشتن تو چشم ما آدما نشونه ای داره نه بی لیاقتی شاخ و دم داره.
شنبه شب یه گوشه ای از در باغ شهادت رو باز کردن و بستن و حسرت رو گذاشتن به دل اونایی که باز و بسته شدن در رو به چشم خودشون دیدن و چشما موند به دری که یه عده رفتن داخل و پشت سر خودشون هم نگاه نکردن.
بی لیاقتی که شاخ و دم نداره.
شنبه دقایقی بعد از انفجار سریع از خونه راه افتادیم. خیلی اتفاقی من و همسرم نرفته بودیم مجلس. از همون بین راه با اونایی که مطلع بودن تماس گرفتم و حتی از نوع بمب هم با خبر شدم. فقط دنبال خبر زنده بودن یک نفر می گشتم که تو این غریبی جای پدر رو برام داره و بعد از شنیدن خبر سلامتیش آروم گرفتم.
بین راه رفتم خونه یکی از دوستام و خبر فارس رو گرفتم ببینم چی می گه. چیزایی که شنیدم در عین ناباوری مجبور شدم فقط در حد یک شنیده بشنوم و بگذرم.
یکی اسمش رو می زاره مصلحت، یکی می گه وضعیت سفید، یکی می گه امنیت ملی، یکی می گه مصلحت سفر اقا، یکی می گه…
با دوستم راه افتادم سمت حسینیه و یک ساعتی رو بین مردم بودیم.
ماشا الله به این تخیلات فعال که هزار بار ماشا الله چقدر سریع شایعات رو می سازه و چقدر محکم روش پا فشاری می شه. بازم ماشا الله
رفتیم سراغ ورودی حسینیه و چون کادر کانون بودیم مامورین راحت گذاشتن وارد بشیم.
هر کدوم بچه ها رو که می دیدم ناباورانه می گرفتنم تو بغل و کلی ابراز خوشحالی می کردن و می گفتن: نمی دونی چقدر خوشحال شدیم که تو امشب نبودی.
خاک بر سر من
خوشحالیشون غمگین ترم می کرد و روز به روز بار غم بیشتری رو به دلم می زاره.
اینقدر بی لیاقتم که حتی به خاطر وضع جسمیم نتونستم بدرقشون برم.
چند روزی که تو خونه بودم شده بودم به نوعی مرکز خبری و انتقاد پیشنهاد از شیراز و تهران و یزد و اصفهان و …
بعضی می گن اگه بمب گذاری اعلام نشه دیگه خونواده ها نمی زارن بچه هاشون بیان کانون!
اینم حرفیه اما کار خدا حساب کتاب دنیوی ما رو نداره که، عزت و ذلت دست خودشه نه دست من و پدر و مادر من و امثالهم
یه سری توصیه هایی که چند روز می شه اینه که مصلحت جامعه و نظام و فلان و فلانه.
این هم قبول اما کاش به شیوه ای بود که مورد تمسخر قرار نمی گرفتن.
از همون رسانه ای که پخش می شه احتمال بمب گذاری منفیه و علت در دست بررسیه از همون رسانه قسمتی از سخنرانی سردار اسدی تو مراسم تشییع پخش می شه که: این توطئه های از جانب منافقینه برای اینکه شرکت مردم در مراسمات مذهبی کم رنگ بشه، شما مردم با شرکت هر چه پر رنگ تر در حسینیه سید الشهداء به منافقین بفهمونید که توطئه های اونها بی نتیجه مونده.
عجب! چقدر هماهنگی!!!!
تو وبلاگ های زیادی می بینم که نوشته شده نباید واقعیت فدای مصلحت بشه.
مصلحت رو هم نمی دونیم. تو بحث تقدیر روایت داریم پذیرای اتفاقات باشید چون از مصلحت با خبر نیستید.
به قول بابا: سیاست خیلی بی پدر و مادره و به هیچ کس رحم نمی کنه. تو قضاوتاتون احتیاط کنید که بر سر جهل دنیا و آخرتتون بر باد نره.
همش درست اما
مردم عقل دارن، چشم دارن، گوش دارن، درک دارن… همه چی می فهمن.
کاش همونقدر که مسئولین شیراز مصلحت اندیش بودن هنر مصلحت اندیشی رو هم بلد بودن.
هیچ کدوم قضاوت و تحلیل و بررسی و اعلام علت واقعه هم در درجه شهدا هیچ اثری نمی زاره. به قول آقای حائری به قطع و یقین خود امام حسین ع از این شهدا استقبال کرده.
اونم انفجاری که از نظر شیوه مجروحیت مجروحین هیچی از انفجار حرم امام رضا ع کم نداشت.
به فکر خودمون باشیم.خون شهید پامال نمی شه. یه جایی خودش رو نشون می ده. ما بریم دنبال اینکه بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟؟؟
نشه که اخر سر ببینیم اینقدر درگیر حاشیه شدیم که از وظیفه اصلیمون غافل موندیم.
یکی از بچه ها جلو آیدیش زده بود: راز چگونه آمین گفتن های دعای آخرتان را به ما هم بگویید.*

کاش حداقل یه بار از اون دفعاتی که دست نجمه تو دستم بود و امین می گفتیم بهش می گفتم التماس دعا. نجمه جون ضمانت منم رو بکن.
دیشب یه اس ام اس داشتم: اولین وصال رهپویان وصال مبارک باد. چقدر دلم آروم گرفت.

* آخر مراسم همیشه اقا سید یه دعایی می کنن: ختم عمر بی برکت و پر از نمک به حرومی ما را ختم به شهادت بگردان.

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده بحق زهرای شهیده
التماس دعا
یا علی

نماز شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم


نماز شکسته رو مسافر می خونه.
شاید در مورد سطر های بعدی که می خونید شما نظر دیگه ای داشته باشین اما من هر وقت نمازم شکسته هست عشق می کنم.
آره نماز شکسته رو دوست دارم!
نه اینکه چون دو رکعت کمتره.
نماز شکسته رو دوست دارم چون مسافر نمازش رو شکسته می خونه.

مسافر بودن رو دوست دارم نه از این حیث که دارم می رم زیارت یا سیاحت.
مسافر بودن رو دوست دارم چون بیش از هر زمان دیگه ای حس اینجایی نبودن و این دنیایی نبودن بهم دست می ده.

نماز شکسته رو دوست دارم چون نماز شکسته رو مسافر می خونه و همه ما مسافر چند روزه این دیاریم که گهگاهی فراموش میکنیم.
حس مسافر بودن رو دوست دارم نه به خاطر اینکه از زندگیم ناراضی ام.
نه!
بهترین زندگی رو خونه بابام داشتم و الان هم بهترین زندگی رو خونه همسرم دارم. (از هر حیثی که حساب کنید.)
الحمد لله
بهترین پدر و مادر دنیا، بهترین همسر دنیا، بهترین خواهر و برادرای دنیا رو دارم. (از هر حیثی که حساب کنید.)
و له الشکر

حس مسافر بودن رو دوست دارم چون:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

حس مسافر  بودن رو دوست دارم نه به خاطر اینکه که پاک گناهم و هیچ گناهی ندارم!
رو سیاه تر از همه عالم، منم.
حس مسافر بودن رو دوست دارم چون خیلی امید به رحمتش دارم.
چون خدایی دارم که از هر بهانه ای استفاده می کنه برای غفران
چون پیامبری دارم که خیلی نگران عذاب شدنمه.
چون امامی دارم که وعده داده تنم به آتش دوزخ نمی سوزه.
چون مصباح الهدی دارم
چون سفینه النجاه رو دارم.
چون که زهرا س رو دارم.

چون بهترین خدای عالم رو دارم

مشهد، دعا گوی همه دوستان بودم. خدا قسمت همه بکنه ایشاالله
التماس دعا
یا علی


اعتماد؟!!!

یا حق


سلام
یه موضوعی که گاهی خیلی ذهنم رو به خودش مشغول می کنه بحث انسان و خداست.

ما آدما خیلی سعی می کنیم تو جامعه و خانواده طوری رفتار کنیم که اعتماد همه رو به خودمون جلب کنیم.
خیلی برامون مهمه حرفی که می زنیم مورد قبول واقع بشه، مخصوصا زمانی که سرپرست جایی یا عده ای باشیم و انتظار داریم که حرفمون عملی بشه.
این توقعاتیه ما از افراد دور و برمون داریم و گاهی اگه این توقعمون برآورده نشه مسلما هم ناراحت می شیم و هم اینکه اگر این موضوع از زیر دستامون تکرار بشه سعی می کنیم در مورد اون شخص یا اشخاص تصمیم جدیدی بگیریم.

حالا ما هم گاهی می شه که مافوق داریم.
گاهی ما فوق ما انسان دیگه ای هست و ما فوق همیشگی ما خداست.
خدا گاهی اوقات به انسان امر می کنه، گاهی هم داریم که درخواست می کنه.
ولی در هر دو صورت برای خدا خیلی مهمه که در برابر دستوراتی که می ده من بنده چقدر اون دستور رو می پذیرم.

از میون همه دستوراتی که خداوند داره یه چیزی خیلی تا حالا شده تو جامعه به اون دقت کنم و عکس العمل بنده های خدا رو در موردش ببینم این جملشه:

النجاه فی الصدق و الهلاکه فی الکذب

خدا با قاطعیت می گه نجات شما انسان ها در راستگویی و هلاکت و نابودی شما در دروغ گوییه.

در مورد دروغ هم فقط چند تا تبصره داره که به تعداد انگشت های یه دست هم نمی رسه.

اما…

به نظرتون چرا این حرف خدا رو باور نداریم؟
چرا فکر می کنیم نجاتمون در دروغگوییه؟
چرا با افرادی که نمی تونیم برخورد کنیم و شیوه برخورد با اونا رو بلد نیستیم تنها چیزی که به زبون میاریم اینه که با فلانی فقط باید چاخان کرد تا بشه باهاش تا کرد؟
تا حالا دیدم افرادی که هم بهم توصیه کردن با فلانی باید چاخان کرد تا بشه امورات گذروند و هم اینکه می بینم به راحتی راحتی دروغ می گن بدون اینکه ککشون بگزه!!!

من هنوز هم نتونستم بفهمم که چرا؟
همه حرفم اینه که چرا به حرف خدا اعتماد نداریم؟
چرا فکر می کنیم بیشتر از خدا می فهمیم و جاهایی که خدا می گه دروغ نگید به راحتی دروغ می گیم و گاهی از دروغ گوییمون خوشحالیم و فکر می کنیم نجات پیدا کردیم؟
دروغی که می گیم ارزش دلخوری خدا و ائمه داره؟
می گن وقتی انسان دروغ می گه بوی تعفنی از دهان انسان خارج می شه که عرشیان رو ناراحت می کنه و انسان دروغ گو رو نفرین می کنن.
واقعا یه دروغ ارزش اینا رو داره؟

به نظرم چه به فردی که دروغ می گیم و چه اطرافیانمون که می بینن و متوجه می شن که دروغ گفتیم اون شانیت و شخصیتمون رو خدشه دار می کنیم و حتی اون افراد هم دیگه بهمون اعتماد ندارن.

شاید خودم آدمی باشم که گاهی دستم در بره و دروغ بگم ولی از اطرافیانم که دروغ می شنوم کلا اعتمادم ازشون سلب می شه و خیلی سخت می تونم اعتماد قبلی رو نسبت بهشون به دست بیارم. حالا از پدر و مادر و همسرم گرفته تا برو بالا.

شاید دروغ می گیم به خاطر اینکه شجاعت برخورد با واقعیت رو نداریم.
وقتی این دنیا شجاعت برخورد با واقعیت رو نداریم و دروغ می گیم با کدوم شجاعت فردای قیامت جلوی خدا می خوایم حاضر بشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا دو تا سوال از شمای خواننده:
1. چرا به حرف خدا اعتماد نداریم و نجاتمون رو در دروغ گویی می دونیم؟
2. تمرین اینکه راست بگیم چقدر سخته؟

غربت مومن!

بسم الله الرحمن الرحيم

ايام فاطميه هم گذشت. اما چيزي كه موند غريبي و غريبي و غريبي.

زهرا س رفت و چيزي كه براي علي ع موند تنهايي و تنهايي و تنهايي.

غريبي و تنهايي!!!

مومن!!!   غربت!!!   تنهايي!!!

چه واژه هايي!!!

چه واژه هاي غريب اما آشنايي!!!

عجب!!!

هر چند در ادبيات فارسي مترادف و هم خانواده به گونه ديگه اي تعريف شده، اما تو ادبيات عشق بازي چقدر اين

كلمات با هم، هم خانواده هستند.

عموم هميشه بهم مي گفتند: زينب جان! مومن هميشه تنهاست!

پدر بزرگ هميشه با همون ادبيات قديمي خودشون ورد زبونشون بود: روزگار يوم البدتره!

اونموقع ها نمي تونستم اين دو تا جمله رو معني كنم. نمي تونستم بفهمم. دركش برام ثقل آور بود.

تو دنياي بچگيم با خودم مي گفتم: مگه نمي گن آدم مومن بايد خوش اخلاق باشه، مهربون باشه، به فكر ديگران

باشه و خيلي از كاراي خوب ديگه.

آدم خوب، با كاراي خوبش همه آدما دوستش دارن، پس چرا عمو مي گن: مومن هميشه تنهاست؟!

غافل از اينكه اون تنهايي، يه تنهايي ديگه هست. تازه فهميدم اون تنهايي، همون حديث پيامبر ص هست كه:

روزگاري مياد كه دين داري مثل نگه داشتن آتش در كف دست مي باشد.

و الان اومده اون روزگاري كه مومن به خاطر فكر و عقيده و تعبد و تقيدي كه داره خيلي راحت به باد تمسخر گرفته

ميشه.

الان اومده روزگاري كه اگه آدم بخواد حتي از حريمش هم دفاع كنه محكوم ميشه.

حالا مي فهمم اون روزا كه بابا بزرگ مي گفت: روزگار يوم البدتره يعني چي؟

ايام فاطميه هم گذشت. اما چيزي كه موند غريبي و غريبي و غريبي.

زهرا س رفت و چيزي كه براي علي ع موند تنهايي و تنهايي و تنهايي.

علي ع هم رفت و علاوه براي همه چيزاي خوبي كه براي رهروانش جا گذاشت غربت و تنهايي رو هم ضميمه

همه اونها كرد.

مومن!!! غربت!!! تنهايي!!!

حتي خود واژه مومن هم بين ما آدما غريب افتاده چه برسه به غربت آدم مومن!!!


التماس دعا

يا علي

 

شهادت!

بسم الله الرحمن الرحيم

شهادت!

چه واژه زيبايي!

حتي چرخيدن زبون تو دهن براي اداي حروفش هم قشنگه.

مهمتر از همه چه توفيق قشنگي كه نصيب آدماي قشنگي هم مي شه.

بچه كه بودم از شهادت مي ترسيدم. پيش خوم فكر مي كردم تير خوردن خيلي درد داره. راستش از خون مي ترسيدم.

نمي گم بزرگ شدم اما حالا كه قد كشيدم…

نمي گم خيلي مي فهمم اما حالا كه دو كلوم بيشتر از زمون بچگيام مي فهمم…

مي بينم چقدر شهادت زيباست.

هنوزم معتقدم كه تير خوردن درد داره، شهادت غواص خيلي وحشتناكه، زنده زنده سوختن تو آتيش هم غير قابل تصوره اما…

اما ره صد ساله رو يك شبه طي مي كني.

يه جورايي اون درد و سوزش رو با ره صد ساله رو يك شبه طي كردن معامله مي كني.

بعدشم با خون سرخرنگ قشنگت، مشق نام زيباي ليلي مي كني.

يه چيزي رو توجه كردين؟

وقتي به غير از شهادت بخواي بري اون دنيا، بايد دوش بگيري و غسل كني و لباس عوض كني. (كفن و دفن ميت)

لحظه اخر لخت مادر زاد مثل روز اولي كه پا گذاشتي تو اين دنيا مي زارنت رو سنگ غسالخونه و دو نفر مي شورنت، چند نفر ديگه از آشناها هم بالا سرتن.

يه جورايي خدا داره آمادت مي كنه كه ستار العيوبي من ديگه داره تموم ميشه، از الان عيوبت يكي يكي داره معلوم مي شه.

اما شهيد…

خدا مي گه با همون لباس بيارينش.

مي خوام با همون عزتي كه عمري با اون عزت تو چشم مردم با مردم زندگي كرده حالا هم با همون عزت راهيش كنيد تا بياد پيش من.

الله اكبر كه خدا تو چشم حتي يك نفر هم نمي خواد ارزش شهيد رو پايين بياره.

يعني مي شه آدم به اختيار خودش عزرائيل رو دعوت كنه و به اختيار خودش دست از جونش بشوره؟؟؟

 

اللهم الرزقنا توفيق الشهاده