فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان
آرشیو مطالب در دسته بندی ‘روزنوشت!’

یا رب! …

 

 

 

یا رب مپسند که گدا معتبر شود…

 

 

دلتنگی………………..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است…

 

 

 

نون به نرخ روز خور

بسم الله

شاید تا حالا به پستتون ادمای نون به نرخ روز خور افتاده باشن!

آدمایی که از هر کسی واسه ترقیشون استفاده می کنن و همین که می بینن اون آدم دیگه به دردشون نمی خوره سریع چشم به روی همه گذشته می بندن و سریع اون فرد یا به عبارت من اون پله رو رد می کنن و سراغ فرد بعدی و پله بعدی می رن.

آدمایی که از خودشون هیچی ندارن و هر چی دارن با واسه و پا درمیونی این و اون دارن!!!!

این دنیا شاید به نسبت آدمای موفقی باشن و شاید، اونم شاید به همه چیز برسن. به نظرتون اون دنیا که تک تک جلو همه اون آدما و پله های ترقی باید وایسن و جواب پس بدن می خوان چیکار کنن؟؟؟

باز هم تولدی دیگر

بسم الله

همیشه تولدم غم انگیز ترین روز زندگیمه مخصوصا که امسال اد افتاد روز شهادت امام علی ع

وحشت دارم از روز تولدم.

انگار یه روز محاسبه هست برام از مدل موتوا قبل ان تموتوا

باز هم مثل سالهای پیش کلی کار نکرده، کلی فرصت از دست رفته، کلی….

امروز رو که کلا خوابیدم تا حداقل نفهمم چه جور می گذره…

و باز هم شروع سالی دیگر و فرصتی دیگر و ….

خستگی!

بسم الله

خیلی خیلی خیلی خسته ام!

امام رضا می خوام شدید…

بلاتکلیفی

بسم الله

بلا تکلیفی از جون کندنم سخت تره.

حالا درسته تجربه جون کندن رو نداشتیم اما به حال نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم;)

مغزم داره منفجر می شه.

الهی! مددی!

امتحان الهی

بسم الله

گاهی خدا اینقد آرامش به بندش می ده و امکانات می ده و می ده می ده و موجبات ترقیش رو فراهم می کنه که حد نداره…

 !بعد به یه درجه ای که می رسه می گه وایسا ینده من

الان وقت آزمون دادنه که ببینم اولا چقدر لیاقت تا اینجاشو داشتی و چقدر لیاقت از اینجا به بعدش رو داری.

بعد همینجور مشکلات می ریزه تو زندگیش…

می خواد ببینه تا حالا که بندم داشت با نعمتم حال می کرد، گاهی هم از سر تفریح یه عبادتی و شکری هم می کرد؛  حالا ببینم تا چه حد سختی بکشه قراره زبونش به ناشکری باز بشه…

و این آزمون برزگیه که خدا کنه سربلند ازش بیرون بیایم

التماس دعا


هدیه ای برای امام زمان (عج)!

بسم الله

دیروز یعنی روز آخر اعتکاف یه گوشه نشسته بودم داشتم به جمعیت نگاه می کردم.

با یه صدایی به خودم اومدم انگار دو نفر با هم حرف می زدن.

یکیشون به اون یکی می گفت تو ثواب این سه روزت رو چیکارش کردی؟

اون یکی گفت: واسه چی می پرسی؟

گفت: آخه نمی دونم ثواب این سه روز رو به کی هدیه بدم. به خدا بگم برای مامانم باشه، برای بابام باشه یا واسه خانم معلمم.

اون یکی گفت: من ثواب این سه روزم رو هدیه کردم به امام زمان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نگاه کردم دیدم دو تا دختر بچه ان.

ازشون پرسیدم چند سالتونه؟ 

با هم گفتن 10 سال