فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

خاطره ای از سفر بیت الله الحرام

بسم الله الرحمن الرحيم

خيلي حالم بده و اعصابم به هم ريخته. بيشتر دلم هواييه. يه جا بند نميشه. دو ساله اينجوري ام. اخه دو سال پيش مثل امروزي روز دومي بود که مدينه النبي بوددم…
خدا!!!!!!
اين مطلب رو از تو ارشيو بيرون کشيدم…

اگه گفتم مکه رفته ها نخونند بخاطر اينه که از دلشون خبر دارم. مي دونم هوايي مي شند اون موقع …….
هر چي سعي كردم كه جلوي خودم را بگيرم و چيزي ننويسم خدا شاهده كه نتونستم مي دونيد چرا؟
خيلي دلتنگي مي كنم.
يك سال پيش مثل فردايي بود كه عازم ديار عشق و سرزمين وحي بودم.(عجب روزهاي زيبايي بود. يادش بخير) خدا قسمت همتون كنه صدقه سر شماها يه نگاهي هم دوباره به من کنه.
در آخرين نگاهي كه با خانواده ام خداحافظي مي كردم كلمات پاياني پدرم اينچنين بود.
-: دخترم! فراموش نكن كه دعا روح سفر و گريه جان دعاست. پس از هم اكنون چشم گريان و زبان گويا را از خدا طلب كن.
-: دخترم! به هنگام ديدار كعبه سه دعا استجابت قطعي را به دنبال دارد: اولي را تعجيل در ظهور امام زمان، دومي را سلامتي رهبرت و سومي را حوائج شخصيت قرار ده.
-: دخترم در دعايت ابتدا رفع گرفتاري و مشكلات بشريت، مسلمين، شيعيان علي بن ابي طالب و بعد مشكلات شخصيت را مد نظر داشته باش.
-: شفاي كامل به همه، به خانواده، به خودت را طالب باش و در نظر داشته باش كه امراض اعم است از جسمي، روحي، دنيوي، اخروي، اعتقادي و علمي.
حال برو.
خلاصه به سوي هواپيمايي كه نيابت از مرغك دلمان را داشت رفتيم.
ساعت 45/13 دقيقه به وقت جده اين مرغك بر زمين نشست اما همچنان بيتابي مي کرد.
و هم اكنون بود كه بي رحمي دنيا و گذرا بودن علقه هاي آن را احساس مي كردم. هر چه نزديكتري(به خانواده، به زندگي، به دنيا) اسيرتري ولي هر قدر كه فاصله بگيري به همان اندازه رها تر مي شوي.
از جده تا مدينه حدود سه ساعت طول كشيد. در طي مسير گله هاي گوسفندان در ذهنم تجسم مي شد كه محمد امين صل الله عليه و اله چوپاني انرا مي كند.
خدايا! مرا كجا آورده اي.
خلاصه تابلوها را دائم كم مي كرديم.
60، 70، 80 و … و بالاخره

اهلا و سهلا الي المدينه المنوره
خيابانها را يكي يكي جستجومي كردم و لحظه اي را كه مناره هاي مسجد النبي را خواهم ديد را در ذهنم تصور مي كردم. تا اينكه انها نيز نمايان شدند. و ان زمان بود كه مرغ دلم بي اختيار پر گشود و در كنار گنبد سبز رسول الله آرميد ولي…
زماني كه اين مرغك دانسته هايش را به ذهن مي اورد و معلوماتش را مرور مي كرد، غصه سرا پاي وجودش را فرا مي گرفت.
بقيع، كوچه بني هاشم، خانه زهرا سلام الله عليها، درب خانه، آتش، مغيره و …
باورم نميشد در مكاني قدم مي گذارم كه جا به جاي آنرا رسول الله پيموده است.
باورم نمي شد كه اين لياقت را پيدا كرده ام كه زير آسماني را بروم كه رسول الله صل الله عليه و اله به آن نگاه كرده است.
ولي خوب مي دانستم كه همه اينها اتمام حجتهاي الهي است كه:
بنده من! من خوبم ولي اين تويي كه تيشه به ريشه خود مي زني و در حق خود ستم مي كني.
خلاصه 6 روز گذشت. قبه خضراء را ديدم، قبر رسول الله صل الله عليه و اله، منبر پيامبر، محراب نبي، بقيع، احد و …
همه را ديدم و اكنون است كه بايد بروم.
جدا كه عمر سفر چه كوتاه است. تازه امروز متوجه مي شدم كه كجا بودم و نمي فهميدم ياد يكي از دوستان افتادم كه روز ورود من مصادف بود با آخرين روز او. به من گفت: فلاني كاري نكني كه روز اخر تازه بفهمي كجا بودي.
براي وداع به مسجد النبي رفتم ولي…
باور نمي كردم كه تا چند ساعت ديگر بيشتر نمي توانم…
بگذريم.
تمام بدنم مي لرزيد. شوق و ذوق عجيبي داشتم ولي در كنارش هم دلتنگي.
لباس احرام را بر تن كردم ولي خودم را لايق اين لباس نمي دانستم و همين امر بيشتر ازارم مي داد. لطفهاي عديده خداوند را در زندگي به ياد مي آوردم و در عوض آن همه لطف، كارشكنيهاي خودم را مي ديدم.
من كجا، مدينه كجا، لباس احرام كجا.
خلاصه راهي مسجد شجره شديم. بچه ها با لباس سفيد خود صحنه وصف نشدني را به وجود آورده بودند. بسيار زيبا، دقيقا مثل فرشته ها.
به مسجد شجره هم رسيديم. مي لرزيدم. مي ترسيدم.
خدايا!
نمي توانم كلمات تلبيه را بر لب جاري كنم. مي ترسم. نكند بگويي: ردي. نكند قبولم نكني. ولي باز خودم را دلداري مي دادم. اگر بنده نواز نبودي منو اينجا نمياوردي…..
كه ناگهان صداي جمعيت مرا به خود آورد و من نيز با آنها هم نوا شدم:

لبيك اللهم لبيك ان الحمد و نعمت لك و الملك لا شريك لك لبيك

ساعت سه بامداد وارد مكه شديم.
راهي مسجد الحرام شديم پاهايم توانايي نداشت. وارد مسجد الحرام كه شدم، كاملا سست شده بود ولي قدرتي، جسم بي جانم را مي كشيد، كعبه را جستجو مي كرديم تا اينكه:
كعبه نيز نمايان شد.
چه عظمتي، چه شكوهي، بي اختيار همه در مقابل اين عظمت سر به كويش گذاشتيم و در سجده شكر، شكر نعمتش را به جاي آورديم.
خلاصه هيچ كداممان از شوق روي زمين سير نمي كرديم، پرواز مي كرديم.
نماز صبح، تهيت و شكر را خوانديم و بعد براي طواف عمره حاضر شديم.
هفت دور طواف كعبه مي كنم براي عمره مفرده قربه الي الله و چرخيدن را اغاز كرديم.
خدايا! تو شمعي و ما چون پروانگان عاشقي كه گرداگردت مي چرخيم و شكر نعمتت مي كنيم.
الهي! تو خدايي و ما چون فرشتگان عاشقت هستيم كه به دورت حلقه زده ايم.
و در نهايت تعظيمي، كرنشي در مقابل عظمتش و سجده اي در برابر نعمتش ( نماز طواف را به جا آورديم.)
آماده سعي صفا و مروه شديم.
هفت بار سعي بين صفا و مروه مي كنم براي عمره مفرده قربه الي الله.
سعي شروع شد.
خدايا هاجر به اميد آب اين را ه را رفت و من به اميد لطفت.
خدايا هاجر به اميد حيات، من نيز به اميد حيات. اما حياتي كه با بخشيدن گناهانم آغاز خواهم كرد.
سعي هم تمام شد و در نهايت با كوتاه كردن كمي مو و گرفتن ناخن اعلام كرديم كه خدايا آخرين اميدهاي غير از تو را نيز از درون بيرون ريختيم و دوباره راهي كعبه شديم براي طواف نساء و نمازش.

اللهم الرزقنا حج بيتك الحرام بحق محمد و اله الاطهار
ولي اقاي من

به كعبه رفتم و آنجا هواي كوي تو كردم… جمال كعبه تماشا به عشق روي تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم… دعاي حلقه گيسوي مشك بوي تو كردم


اللهم عجل في فرج مولانا صاحب العصر و الزمان
و جعلنا من انصاره و اعوانه و اشياعه و مستشهدين في ركابه و الرزقنا صحبته و رويته.
امين گويش شما باشيد.
التماس دعا
يا علي

یک نظر بگذارید


Warning: Undefined variable $user_ID in /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/comments.php on line 201