فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

نوشته های با برچسب ‘حضرت ابراهیم’

با ياد خدا وارد آتش شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم را نگاه مي كردند.
دختر نمرود بالاي بلندي ايستاد ديد ابراهيم ع در ميان آتش است اما محوطه آتش، گلستاني تشكيل داده شده.
دختر نمرود گفت: اي ابراهيم اين چه حالي است كه آتش تو را نمي سوزاند؟
حضرت ابراهيم فرمود: زباني كه به ذكر خداوند گويا باشد و قلبي كه معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.
دختر نمرود گفت: من هم مايل هستم با تو همراه باشم. ابراهيم ع فرمود: بگو لا اله الا الله ابراهيم خليل الله و داخل آتش بشو.
دختر نمرود گفت و پا در آتش نهاد و خود را نزد ابراهيم ع رساند و در حضورش ايمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.
نمرود با ديدن اين منظره تعجب كرد و در عين حال به خاطر ترس از مملكتش دختر را از راه موعظه و نصيحت نزد خود خواند ولي حرف نمرود در دختر اثر نكردو دستور داد او را در ميان آفتاب سوزان به چهار ميخ بكشند.
حضرت حق و خداوند مهربان به جبرييل فرمود: بگير بنده مرا.
جبرييل رعضه را از آن مهلكه رهانيد و نزد ابراهيم ع آورد.
رعضه در تمام مشقتها با حضرت ابراهيم همراه بود تا آنكه حضرت او را به همسري يكي از فرزندانش درآورد.
خداي تعالي فرزنداني به آنها عنايت فرمود كه همه بر مسند نبوت و پيامبري قرار گرفتند.
خزينه الجواهر-ص663


ما را ره توفيق نمودند و بريديم**بر ما در تحقيق گشادند و رسيديم
يك چند به هر صومعه برديم ارادت**يك چند به هر مدرسه گفتيم و شنيديم
اقليم معارف همه را سير نموديم**در باغ حقايق به همه سبزه چريديم
بس عطر روانبخش ز گلها كه گرفتيم**بس ميوه جان پرور دلخواه كه چيديم
كرديم نظر در شجر زينت دنيا**ني سايه نه برداشت ازو مهر بريديم
ناگاه شد از قرب نمودار درختي**مقصود دل آن بود كه كنهش چو رسيديم
دادند به ما عيش مصفاي موبد**در سايه آن رحل اقامت چو كشيديم
ديديم رخ ساقي مي خانه توحيد**يك جرعه از آن باده بيرنگ چشيديم
فيض كاشاني