فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

نوشته های با برچسب ‘کتاب خوانی’

نور الدین پسر ایران

بسم الله


مدتی پیش خوندم اما وقت نکردم بیام بزنم.

از جهت نوع کتاب و نوشتن و نوع دید به جبهه با کتاب های اینجوری که خونده بودم جالب بود.

بعد هایی از جبهه رو به تصویر کشیده بود که کمتر تا حالا گفته شده.

تمام مدت که کتاب رو می خوندم تو فکر شهید برونسی بودم نمی دونم چرا.

اول کتاب که دست نوشته اقا رو خونده کلمه یک دندگی رزمنده خیلی نظرم رو جلب کرد و پیش خودم گفتم مگه چیکار می کرده که اقا کلمه یک دنده رو به کار بردن.

وقتی کتاب تموم شد گفتم این رزمنده رو چشم سفید همم خطاب می کردن جا داشت.

ولی خب! همین این کتاب هم کتاب دا چیزی که آزارم می داد جزئی گویی بیش از حد بود.

من حیث المجموع کتاب خوبی بود.

والسلام

خدا می خواست زنده بمانی!

بسم الله

کتاب خدا می خواست زنده بمانی! خاطرات شهید صیاد شیرازی از زبان دوستان و خانواده

چند سالی بود که این کتاب رو خریده بودم و هیچ جوری فرصت نمی شد بخونم تا اینکه امسال درست تو سالگرد شهید مجبور شدم بخونمش.

دنبال یه قسمت برگزیده از کتاب بودم تا بزنم تو وبلاگ. هر چی فکرش کردم هیچ کجای کتاب قشنگ تر، تامل برانگیزتر و حسرت آور تر از این چند خط نبود:

صفحه 220 از زبان سید جواد پاکدل:

مشهدی ها رسم دارند صبح روز بعد دفن می روند سرخاک. من و آقای آهی و آقای محمودی که راننده های صیاد بودند می بایست زودتر می رفتیم و فرش و وسایل دیگر را می بردیم. صبح زود رفتیم حرم امام و نماز صبح را به جماعت خواندیم. بعد رفتیم سر خاک. آن جا که رسیدیم دیدیم رفت و آمد هست و انگار کسی زودتر از ما آمده. گفتیم یعنی کی می تواند باشد.

آقا بودند؛ آقای خامنه ای. ما را که دیدند، گفتند: چند وقت است که از امیرم دور شده ام. دلم برایش تنگ شده