فهرست مطالب
آمار بازدیدکنندگان

به مناسبت محرم: امروز تاسوعاست و امشب شب عاشورا

بسم الله الرحمن الرحيم

شب دهم محرم باشد، تو بر بالين سجاد، به تيمار نشسته باشي، اسمان سنگيني كند و زمين چون جنين، بي تاب در خويش مي پيچد، جون غلام ابوذر، در كار تيز كردن شمشير برادر باشد، و برادر در گوشه خيام، زانو در بغل، از فراق بگويد و از دست روزگار بنالد.

چه بهانه اي بهتر از اين براي اينكه تو گريه ات را رها كني و بغض فرو خفته چند ده ساله را به دامان اين خيمه كوچك بريزي.

نمي خواهي حسين را از اين حال غريب در آوري. حالي كه چشم به ابديت دوخته است و غبار لباسش را براي رفتن مي تكاند. اما چاره نيست. بهترين پناه اشكهاي تو، هميشه آغوش حسين بوده است و تا هنوز اين آغوش گشوده است بايد در سايه سار آن پناه گرفت.

اين قصه، قصه اكنون نيست. به طفوليتي بر مي گردد كه در آغوش هيچ كس آرام نمي گرفتي جز در بغل حسين. و در مقابل حيرت ديگران از مادر مي شنيدي كه: بي تابي اش همه از فراق حسين است. در آغوش حسين، چه جاي گريستن؟!

اما اكنون فقط اين آغوش حسين است كه جان مي دهد براي گريستن و تو آنقدر گريه مي كني كه از هوش مي روي و حسين را نگران هستي خويش مي كني.

حسين به صورتت آب مي پاشد و پيشاني ات را بوسه گاه لبهاي خويش مي كند. زنده مي شوي و نواي آرام بخش حسين را با گوش جانت مي شنوي كه:

آرام باش خواهرم! صبوري كن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمين است. حتي آسمانيان هم مي ميرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نيست كسي زنده بماند. اوست كه مي آفريند، مي ميراند و دوباره زنده مي كند، حيات مي بخشد و بر مي انگيزد.

جد من از من برتر بود، زندگي را بدرور گفت. پدرم كه از من بهتر بود، با دنيا وداع كرد. مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، رخت خويش از اين ورطه بيرون كشيدند. صبور بايد بود، شكيبايي بايد ورزيد، حلم بايد داشت…

تو در همان بي خويشي به سخن در مي آيي كه:

برادرم! تنها بهانه زيستنم! تو پيامبرم بودي وقتي كه جان پيامبر از قفس تن پر كشيد. گرماي نفسهاي تو جاي مهر مادري را پر مي كرد وقتي كه مادرمان با شهادت به عالم غيب پيوند خورد. تو پدر بودي براي من و حضور تو از جنس حضور پدر بود وقتي كه پرنده شوم يتيمي برگرد بام خانه مان مي گشت.

وقتي كه حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتي مي دادند. اكنون اين تو تنها نيستي كه مي روي.اين پيامبر من است كه مي رود، اين زهراي من است، اين مرتضاي من است. اين جان من است كه مي رود.

با رفتن تو گويي همه مي روند. اكنون عزاي يك قبيله بر دوش دل من است، مصيبت تمام اين سالها بر پشت من سنگيني مي كند. فردا عزاي مامضي تازه مي شود. كه تو بقيه الله مني، تو تنها نشانه همه گذشتگاني و تنها پناه همه بازماندگان…

حسين اگر بگذارد، حرفهاي تو با او تمامي ندارد. سرت را بر سينه مي فشارد و داروي تلخ صبر را جرعه جرعه در كامت مي ريزد:

خواهرم! روشني چشمم! گرمي دلم! مبادا بي تابي كني! مبادا روي بخراشي! مبادا گريبان چاك دهي! استواري صبر از استقامت توست. حلم در كلاس تو درس مي خواند، بردباري در محضر تو تلمذ مي كند، شكيبايي در دستهاي تو پرورش مي يابد و تسليم و رضا دو كودكند كه از دامن تو زاده مي شوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد مي دهند.

راضي باش به رضاي خدا كه بي رضاي تو اين كار، ممكن نمي شود.

در اين شب غريب، در اين لحظات وهم انگيز، در اين ديار فتنه خيز، در اين شبي كه آبستن بزرگترين حادثه آفرينش است، در اين دشت آككنده از اندوه و مصيبت و بلا، در اين درماندگي و ابتلا، تنها نماز مي تواند چاره ساز باشد. پس بايست! قامت به نماز برافراز و ماتم و خستگي را در زير سجاده ات، مدفون كن. نماز، رستن از دار فنا و پيوستن به دار بقاست. نماز، كندن از دام دنيا و اتصال به عالم عقبي است. تنها نماز مي تواند مرهم اين دل افسرده و جگر دندان خورده باشد.

 

انگار همه اين سپاه مختصر نيز به اين حقيقت شيرين دست يافته اند. خيمه هاي كوچك و به هم پيوسته شان مثل كندوي زنبورهاي عسل شده است كه از آنها فقط نواي نماز و آواي قرآن به گوش مي رسد.

یک نظر بگذارید


Warning: Undefined variable $user_ID in /home/etrenamaz/public_html/wp-content/themes/izidreams/izidreams/comments.php on line 201